بعد از باز کردن دوباره اون دروازه توسط وردی که روی نامه نوشته شده بود، پریسا اول از همه ازش عبور میکنه و وارد حیاط کوچکشون میشه.
پشت سر پریسا، بقیه هم از دروازه عبور میکنن و سمت در ورودی میرن.
پریسا میخواد در رو باز بکنه که توجه آفر به تکه چوب شکسته روی زمین جلب میشه، اخم هاش درهم میره و سریع دست پریسا رو میگیره:
_صبر کن پریسا، یکی وارد خونه شده!پریسا متعجب نگاهش میکنه:
_چ..چی! تو از کجا فهمیدی؟!آفر به تکه چوب روی زمین اشاره میکنه:
_برای اطمینان قبل از رفتنمون این چوب گذاشتم لای در، شکسته شدن این چوب یعنی اینکه کسی وارد خونه شده!آرتا با شک نگاهی به آفر میاندازه:
_خب... الان باید چیکار کنیم! یعنی میگی ممکنه الان کسی تو خونه باشه؟_ممکنه!
آفر کوتاه جواب میده و سپس کلید رو از پریسا میگیره:
_تو کنار وایستا، خودم در باز میکنم.پریسا با تردید کمی عقب میره که آفر به آرامی در رو باز میکنه، به دلیل تاریکی هوا نمیتونست به خوبی داخل خانه رو ببینه، شعله ای کوچک با دستش درست میکنه و وارد خانه میشه، سمت کلید برق میره و به آروم اون رو فشار میده و چراغ هارو روشن میکنه.
به اطراف نگاهی میاندازه، همه چیز سرجاش بود و کوچکترین نشونی از ورود کسی به خانه دیده نمیشد!
آرتا و پریسا زودتر از بقیه وارد خانه میشن که آرتا نگاهی به اطراف میاندازه و میگه:
_داداش شاید اشتباه کردی، اینجا که همه چیز نرماله!آفر با مخالفت سرش رو تکون میده، امکان نداشت اون چوب الکی شکسته باشه:
_امکان نداره، حتما کسی وارد خونه شده.پریسا سمت پله ها میره:
_من میرم طبقه بالا اتاق هارو چک بکنم.آرتا با قدم های سریع خودش رو به پریسا میرسونه و جلوتر از اون به راه میفته:
_ بذار منم باهات میام، خطرناکه.پریسا با لبخند سری تکان میده و همراه با او سمت اتاق های طبقه بالا میرن.
آفر دوباره با دقت نگاهی به اطراف میاندازه، مطمئن بود که کسی وارد خانه شده، اما اینکه همه چیز طبیعی و نرمال هست براش کمی مشکوک بود!پریسا جلوتر از آرتا نفس زنان از پله ها پایین میاد و میگه:
_آفر طبقه بالا هم همه چیز سرجاش بود، شاید داری اشتباه میکنی!تور که تو این مدت اطراف خونه رو چک کرده بود حرف پریسا رو تایید میکنه:
_پریسا راست میگه، اگر دزد وارد خونه شده باشه قطعا میخواسته چیزی برداره، اما الان همه چیز سرجاشه!آفر خودش هم به این نتیجه رسیده بود و همین نتیجه گیری اون رو بیشتر سردرگم میکرد، با کلافگی روی مبل مینشینه و چشمانش رو با دستانش میفشاره، اگر دزد وارد خانه نشده....پس کی وارد شده و هدفش چی بوده؟
_نمیدونم، شاید من اشتباه کردم!
YOU ARE READING
با همه تضاد ها دوستت دارم
Fantasyدرسته بهت آسیب میزنم، درسته بهم آسیب میزنی، درسته لمس کردنت،در آغوش کشیدنت،گرفتن دست هات و بوسیدن لب هات برام ممنوعه اما من باز هم دوست داشتنت رو انتخاب میکنم، حتی اگر عشقم بهت اشتباه باشه ، به این احساس شک نمیکنم. دوستت دارم همینجوری از دور دوستت...