پارت5

25 16 22
                                    


آفر بدن بی جان دختر رو با دقت درون آب ذلال و شفاف رود میگذاره و از اون فاصله میگیره.
هردوشون به آناهیتا خیره هستن که بعد از چند دقیقه‌ای که برای پریسا عذاب آور گذشت موهای بلند و مشکی آناهیتا شروع به تغییر رنگ میده و دوباره طلایی میشه.
پریسا با خوشحالی آفر رو بغل میکنه و با لحنی آسوده میگه:
_دوباره داره انرژیش به دست میاره.

لبخندی روی لب های آفر بخاطر خوشحالی پریسا مینشینه و دستی روی کمر پریسا میکشه که ماهوار سمت پریسا میره و با نگرانی میگه:
_پریسا من انرژی منفی زیادی اطرافتون حس میکنم.

آفر نگاهش سمت آناهیتا کشیده میشه و با اخم میگه:
_از اول هم میدونست نباید کمکی به اون دختر کرد!
باید از اون آب درش بیاریم.

ماهوار بی توجه به حرف آفر دستش رو روی کیف پریسا می‌ذاره:
_اینجاس...از اینجا میتونم این انرژی رو احساس کنم.

پریسا متعجب در کیفش رو باز میکنه که چشمش به سنگ قدرت آناهیتا میافته.
اون رو به سمت ماهوار میگیره و با تردید میپرسه:
_از اینه؟

ماهوار با لمس کردن سنگ چهرش آشفته میشه و چند قدم عقب میره:
_ این..این سنگ از کجا آوردی؟!
این سنگ طلسم شدس،
نه یه طلسم معمولی بلکه جادوی خود جادوگر تاریکی رو میتونم درونش حس کنم!

پریسا ترسیده آب دهنش رو قورت میده و میپرسه:
_خب...خب این یعنی چی؟

ماهوار که خودش هم اطلاع کاملی از جادوهای تاریکی نداشت، باز سنگ رو توی دستش فشار میده و سعی میکنه انرژیش رو بیشتر احساس کنه:
_انرژیش برام خیلی قویه!...اما هرچی که هست.. میتونه فرد رو از همه نظر کنترل کنه و اون شخص تقریبا تبدیل به یه عروسک خیمه شب بازی میشه که هیچ کنترلی روی افکار و رفتارش نداره!
اگر کنترل کسی رو به دست بگیره کم کم قدرت اون شخص رو در خودش ذخیره میکنه تا وقتی که اون شخص دیگه قدرتی نداشته باشه. تا وقتی این سنگ پیش صاحبش باشه اون قدرت بینهایتی داره اما وقتی اون رو از نگه دارندش جدا کنید اگر تمام قدرت و انرژیش رو به اون سنگ داده باشه میمیره.
من میتونم انرژی سه قدرت اصلی آتش، باد و خاک رو توی این سنگ احساس کنم. این سنگ فقط به یک انرژی دیگه نیاز داره تا بتونه چهار عنصر رو کنترل کنه، شما باید این سنگ و از همه دور نگه دارید، چون اگر دست آدم اشتباهی بیفته میتونه وسیله ای برای نابودی دنیا باشه!

پریسا نگاهش سمت آناهیتا کشیده میشه و میگه:
_پس هرکس که این سنگ رو به آناهیتا داده میخواسته قدرتش رو ازش بگیره تا دارای چهار عنصر بشه.

ماهوار سری تکان میده:
_درسته،باید این سنگ جایی بذارید که دست هیچ کس بهش نرسه، اگر این سنگ به دست صاحب اصلیش برسه جون همه ما به خطر میفته!

آفر که از حرف های ماهوار گیج شده بود نگاهش سمت آناهیتا کشیده میشه.
حس عجیبی داشت!...شاید حسی شبیه به عذاب وجدان!
باورش نمیشد اون دختر داشته تمام مدت با جادوی سیاه کنترل میشده و آفر اینقدر راحت اون رو بخاطر کارهایی که شاید واقعا روشون کنترلی نداشته قضاوت کرده!
نفس کلافه‌ای میکشه و موهاش رو به سمت بالا هدایت میکنه....شاید واقعا باید با اون دختر بهتر رفتار میکرد!؟

با همه تضاد ها دوستت دارمWhere stories live. Discover now