18ژوئیهبا قدم های کوچیکش تلو تلو از پله های خونه به سمت اتاق پدرش میرفت
چولهی، در حال انجام کارهاش و مطالعه پرونده شرکت بود که در محکم باز شد و تونست قامت کوچیک
فرزندشو ببینه+آپااا..آپاا.. فردا قراره عمو جونگ گیوم بیاد به خونه ما؟
چولهی ابرویی بالا انداخت و عینک روی صورتشو روی میز کارش گذاشت و به صندلیش لم داد:
_پسر سر به هوای من! مگه قرار نبود قبل از وارد شدن در بزنی تهیونگ!؟
تهیونگ چهار ساله با لپ های تپل لبشو جلو داد اما وقتی یاد کاری که واسش اومده شد به سمت پدرش یورش برد و توی بغلش نشست:
+فردا عمو جونگ گیوم میاد خونه ما؟؟
_اوم بله
تهیونگ لبخند شیرینی زد:
+یعنی کوکی هم میاد؟؟
چولهی که از اول متوجه این نیت شده بود شروع کرد به اذیت کردن پسرش:
_نه عزیزم فقط عمو جونگ گیوم و زنمو سولهی میان خونمون
به یکباره برق درخشان چشمای تهیونگ با این حرف خاموش شد، باصدای ارام غمگین به چشمای پدرش نگاه کرد:
+بابا؟ یعنی کوک نمیاد؟
چولهی از اینکه باباخطاب شد دهنشو جمع کرد تا نقشهاش لو نره
پسرش همیشه وقتی چیزی نیاز داشت آپا صداش میکرد اما وقتی ناراحت یا قهر بود بابا!_عااا.. خب اون گفته دوست نداره بیاد
چشمای تهیونگ لب ریز از اشک شد و با لبای جلو اومده صدای پر از بغض حرف زد:
+یعنی... چون.. میخواد بیاد خونه ما.. هق.. ب.. یاد منو ببینه... نیومده..
و شروع کرد به گریه کردن و مرواریدای ظریفی از چشماش خارج میشد
چولهی که کاملا شوکه شده بود پسرش رو محکم بغل کرد در همین حین ساسانو¹وارد اتاق شد:
_ خدای من!! پسر شیرین من چرا گریه میکنه!
سریعا به چولهی نگاه کرد:
_چولهی چیکاارش کردی؟
چولهی که کاملا هول و شوکه شده بود جواب داد:
_باور کن نمیدونستم قراره انقدر جدی پیش بره!
ساسانو آهی از تاسف همسرش کشید و به سمت هرجفتشون رفت
تهیونگ رو از بغل چولهی بیرون کشید از اتاق خارج شد_شیرینی گریه نکن!! تو پسر منی، پسر من گریه نکن
تهیونگ سرش رو از گردن مادرش خارج کرد و با صدای بغض آلودش شروع کرد به صحبت کردن:
+آخه بابا گفت کوکی نمیااد خونمون
و دوباره شروع کرد به گریع کردن
ساسانو با چشمای درشت پسرش رو به اتاق خوابش برد و روی تخت گذاشتش و حرف همسرشو تکذیب کرد:
_نه عزیزم! آپا باهات شوخی کرده!
همین جمله کافی بود تا تهیونگ به سرعت با چشمای درخشان لبخند بزنه
+واقعا کوکی میاد؟؟
_آره عزیزم.. الان وقته خوابه بخواب تا فردا آماده تر به استقبال کوکی بریم!
تهیونگ از ذوق صدایی ایجاد کرد و سریعا دراز کشید و چشماشو بهم فشرد و منتظر قصه موند
---------------------------------
_ولی پدر!! مامیتونیم به خونه خودمون بریم نه عمو چولهی
جونگ گیوم با خونسردی اما لبخند جواب پسرش رو داد:
_میدونم عزیزم ولی ما که نمیخواییم عمو چولهی ناراحت شه اون دعوتمون کرده مطمعنا خوش میگذره بهمون
یونهی با شادابی اضافه کرد:
_همچنین قراره ته ته کوچولو رو بعد از دوسال ببینیم!
_درستهه یکی یدونه من!
اما جونگ گیوم و یونهی نمیدونستن که جونگ کوک بخاطر همین یکی یدونه پدرش علاقه ای به رفتن به خونه عموش نداره!
قطعا جونگ کوک9ساله قرار نیست با تهیونگ مهربون باشه
____________________________
¹اینجا ساسانو یه اسم ژاپنی به معنی
خورشید و طوفانهامیدوارم لذت برده باشید!

YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...