با لجزی بین پاهاش با حالت چندش به سمت درب خروجی خونه حرکت کرد.
در رو باز کرد و با چهره اخم آلود جانگ کوک روبه رو شد.
کنار رفت تا جانگ کوک وارد خونه شد.به سمت اتاق میرفت و متوجه شده بود که تهیونگ هم پشت سرشه.
طرف اتاق لباس رفت که تهیونگ هم همراهش وارد شد.+کجا بودی جانگ کوک؟
پشت بهش پیرهنشو از تنش خارج کرد.
_جای همیشگی.
+ولی نه تا ساعت1شب!
چشماش رو بست کلافه هوفی کشید.
به سمتش برگشت و دست به کمر و صدای خشدار پرسید:_الان شده 1شب.. حالا که میبینی برگشتم مشکل؟
با جواب طلب کارانه جانگ کوک، اخم هاش رو با دلخوری بهم کشید و جواب داد:
+تو خیلی احمقی میدونستی؟ چرا بهم نگفتی دیر میایی!
ابروهاش به سمت پیشونیش فرار کرد، با لحن تمسخر آمیز جواب داد:
_چرا؟ چرا مثل زنهای حامله نگران شدی!؟ قرارتو با کس_
+دهنتو ببند چرا مثل دوقطبی ها فقط رنگ عوض میکنی؟؟
با فریاد تهیونگ اخم کرد جدی بهش توپید:
_مراقب حرفات باش.
+چرا من مراقب باشم؟؟ هیچ به حرفای خودت فکر کردی؟
دلخوری زیاد باعث شده بود عصبی بشه.
با ابروی بالا رفته پرسید:+شاید تو رفتی سر قرارت ها؟ فکر کردی من مثل توام که به عهدم پایبتد نباشم که باهرکس سرقرار برم هرشب توی بغل یکی ب_
_خفهه شوووو!
فریاد بلندی کشید و میز کنار دستش رو بلند کرد پرت کرد به دیوار روبه روش که تهیونگ ایستاده بود.
نفس نفس میزد با چشمای حدقه زده و عصبی به تهیونگ جلوش که شوکه شده بود و با دستای لرزون بهش نگاه میکرد.با صدای بم شده غرید:
_فقط.. فقط یکبار دیگه اون دهن بی عیارتو باز کنی..
نزدیک تهیونگ شد و با دستش فکش رو گرفت فشرد:
_مطمئن میشم با نخسوزن محکم بهم چفت شده باشه.
نزدیک صورت تهیونگ شد که چشماش پر از اشک شده بود:
_فهمیدی؟ امتحانش مجانیه! کافیه فقط صبرم رو لبریز کنی.
و محکم فکش رو ول کرد.
برگشت و دستش به سمت شلوارش رفت که متوجه شد تهیونگ هنوز از اتاق لباس خارج نشده با ریشخند پرسید:
_میخوایی بایستی تماشا کنی؟
اما تهیونگ با دستهای مشت شده و بدنی لرزون سرش رو پایین انداخت و از اتاق خارج شد.
YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...