همراه با موریس و دختر خواندهاش به سمت ورودی هولدینگ حرکت میکردند.
به آسانسور رسیدن که تنها موریس و مدلین سوار آسانسور شدند.
موریس نگاهی به جانگ کوک انداخت و گفت:×فقط تو همراهمون بیا جاکلین، اینطوری دیگه شکی ایجاد نمیکنه.
جانگ کوک سری به نشان تایید تکان داد و به سمت افراد کم که پشت سر اون بودند برگشت.
_همگی خوب گوش کنید. دونفر پله های اضطراری رو پوشش میدند؛ دونفر آسانسور رو و باقی افراد خروجی هولیدنگ رو خیلی خوب پوشش بدید.
با تایید همه، نگاهی به یکی از بادیگارد ها انداخت و لب زد:
_ و تو مکس، از سمت پله ها به طبقه مورد نظر بیا و اونجا بمون؛ به کمکت نیاز میشه.
و سریع وارد آسانسور شد.
مقابل دونفر ایستاده بود که نگاه های سنگین مدلین رو میتونست از طریق آینه طلایی آسانسور متوجه بشه.+تو بادیگارد ماهری هستی جاکلین!
خیلی آرام و بم جواب داد:
_ممنونم خانوم.
صدای تیک زنگی آسانسور به صدا اومد و جانگ کوک سریع خارج شد تا دو نفر پشت سرشون حرکت کنن.
میتونست مکس رو ببینه که منتظرشون بود و کماکان نفس نفس میزد.
باهم نزدیک به درب بزرگ زرشگی رنگ شدن که دوبادیگارد طوسی پوش و هیکلی درب رو پوشش میدادند.موریس نزدیک شد و دوبادیگارد با احترام کنار رفتند و در رو باز کردند.
جانگ کوک قصد کرد تا همراهشون داخل شه اما موریس متوقف شد:
×جاکلین تو همینجا بمون.
و بدون اتلاف وقت با همراه مدلین وارد پنهت هاوس بزرگ شدن.
جانگ کوک شوکه و عصبی از اینکه اجازه به وارد شدنش نشده
هردو دستش رو محکم فشرد و زیر لب "لعنتی" گفت.::::
با اخم روی صندلی پشت میز نهار خوری آشپزخونه نشسته بود.
نگاهی به ساعت مچی دستش انداخت و کمی تا وقت نهار نمونده بود.
بلند شد و بین وسایل آشپزخانه تونست مواد غذاییه مورد نظرش رو پیدا کنه.گوشت قرمز رو روی تخته چوبی گذاشت و با چاقو، گوشت رو به چهار قسمت پهن کرد.
به سمت چپ آشپز خانه رفت و ادویه و روغن رو برداشت.
روغن زیتون رو به همراه نمک و فلفل سیاه و سیر لِه شده روی گوشت ریخت و با دست گوشت رو با مواد آغشته کرد تا طمع دار شه.+امیدوارم خوب شه.
::::::
نفسش رو آرام بیرون داد و بی حوصله به گوشی دستش خیره بود.
YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...