با تعجب و شوک به جانگ کوکی که به دستش خیره بود و محکم گرفته بود:
+چ.. ون چون عمو اومد اینجا از دستم دراوردمش! همین.
دستش رو ول کرد و محکم غرید:
_زودباش دوباره بنداز داخل انگشتت عزیزم!
لبخندی زد و آرام گفت:
+جانگکوکی این عصبانیت نداشت؟ هوم. الان میپوشم لازم نیست ناراحت شی_
_امشب انجامش میدیم.
با قطع شدن حرفش باز با تعجب به جانگ کوک نگاه کرد:
+چه کاری.. رو کوک؟؟
با جدیت به چشمای درشت، ناز دار تهیونگ نگاه کرد:
_ما همسر همیم پس قطعا باید رابطه داشته باشیم... جدا از اون! ما باید بچه هم داشته باشیم عزیزم. پس هرچه زودتر این اجازه رو میده_
+من براش آماده نیستم جانگ کوک!
_چرا باید آماده نباشی عزیزم؟ معلومه آمادهات میکنم عزیزم آروم پیش میریم.
با لپ های گل افتاده با چشمای درشت به جانگ کوک توپید:
+جانگ کوک! محض رضای مسیح! من منظور صحبتام این نبود.... من آماده نیستم از لحاظ رابطه.. راحت نی_
_سخت نگیر عزیزم.
کلافه پرید:
+انقدر نگو عزیزم!
خونسرد به صورت تهیونگ نزدیک شد:
_پس دوست داری چی بگم عزیزم؟
اخم کرد از جانگ کوک دور شد سمت ظرفشویی رفت.
با پوزخند به پشت تهیونگ نگاه کرد:
_توی اتاق منتظرتم عزیزم.
و بلند شد از آشپزخونه خارج شد.
با اخم به لیوان بین دستاش نگاه کرد:
+من انجام نمیدم باهاش! حالا هرچقدر عزیزم عزیزم بگه.
:::::
توقع نداشت وقتی وارد اتاق میشد جانگ کوک لخت رو ببینه که فقط یک حوله دور کمر داشت و قطرات ریز درشت از بدنش چکه میکرد.
متعجب با دهانی باز شده به منظره روبه روش نگاه میکرد.
جانگ کوک به تهیونگ خشک شده نگاه کرد و پوزخند زد.
نزدیکش رفت، کمرش رو گرفت سمت خودش کشید و در رو بست.نگاه تهیونگ هنوز روی صورتش بود بهش نگاه کرد و صورتش رو نزدیک تر برد.
بین بازوهاش گرفت و صورتش رو قاب گرفت و شروع کرد به بوسیدن.
بدون حرف..
محکم و پر اَتش میبوسید لبهایی که برای خودش بود. لبهایی که حکم سوگولی رو داشتن که براش دلبری میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/373302617-288-k467182.jpg)
YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...