19ژوئیه
به سمت کمد یورش برد، بین لباسهای کودکانه و رنگارنگش انتخاب براش سخت بود
اینکه باید کدومو به تن میکرد؟لباسی استین کوتاه و یه شرتک رنگ آبی آسمانی و سفید با طرح خرس؟
یا لباس لباس سرهمی[شلاقی] با جنس لی یا یک لباس استین بلند سیفید راه راه؟
در این فکر بود که ساسانو وارد اتاق شد:
_پسرم؟ آماده نشدی؟
+مامانی؟ نمیدونم کدومو بپوشم
ساسانو وقتی متوجه دودلی تهیونگ شد به سمتش رفت:
_خب.. بزار ببینیم تهیونگ ما چی تو کمد داره!
بین لباسها به یکی از لباسها که تهیونگ قطعا اون رو دوست خواهد داشت رسید:
_نظرت درباره این چیه شیرینم؟؟
تهیونگ با چشمای درشت و زیباش به لباس درون دستهای مادرش نگاه کرد
یک پیرهن مخملی نرم سفید با یک لباس سرهمی سفید
ذوق زده از انتخاب مادرش به آغوش مادرش رفت و بغلش کرد:
+مامان خیلی قشنگه! همینو میپوشم
_پس ته ته من زودتر آماده شو
-----------------------------------------------------
(مسافرین محترم هواپیمای T56-42 به فرودگاه اینچئون رسید. از همکاری شما ممنونم سفر خوشی براتون آرزو مندم)
بعد از صدای خلبان جونگ گیوم بلند شد و ساک های دستی رو از کابین بالای سرشون برداشت:
×بالاخره بعد از14 ساعت پرواز رسیدیم!
مسافرین ارام ارام به سمت خروجی هواپیما میرفتند
..
بعد از تحویل گرفتند و رد شدن از گیت و طول کشیدن دو ساعت زمان به سمت پله برقی راه افتادن تا به خروجی برسن
وسط پله برقی رسیده بودند که صدای یونهی توجهشو جلب کرد:
~اوه خدای من اونجارو ببین ساسانو، چولهی اومدن استقبالمون!!
با این حرف جانگ کوک سرش رو بلند کرد و با تهیونگ رو به شو که بعد از دوسال تنها کمی بزرگتر شده بود
با اخم به تهیونگ زل زدبعد از خروج از گیت به سمت خانواده کیم رفتند
چولهی با خوش رویی به سمت جونگ گیوم رفت و محکم هم دیگه رو به آغوش کشیدن
و از این بین ساسانو، یونهی رو به بفل خودش دعوت کرد
اما کسی متوجه تهیونگ نشد که از شدت خجالت پشت پاهای مادرش غایم شده بود و لب کوچکش رو گاز میگرفت
جانگ کوک بی توجه به پسری که خجالت میکشید بی حوصله نگاهش رو از اون گرفت و به سمت عموش داد:[از اینجا علامت کوک_میشه]
"اوه! خدای من مرد کوچک از اینکه میبینمت خیلی خوشحالم
جانگ کوک با لبخند بزرگ جواب داد:
_عمو جان! من هم از اینکه باز میبینمتون خوشحالم
×عااا.. دردونه من کجاست؟
جونگ گیوم بود که یهو به همه یادآوری که یک موجود کوچک دیگری هم وجود دارد!
=اوه خدا چطوری پسرمو فراموش کردم؟ نگید که همراه خودتون نیاوردید؟
ساسانو با لبخندی که شیطنت داشت جواب داد:
'خب.. نمیدونم! اما یچیزی به پشت پاهام چسبیده!
جونگ گیوم خودش رو با زیرکی قایم کرد و پشت تهیونگ ظاهر شد و محکم اون رو بغل گرفت و صدای هیجان زده تهیونگ بود گوش همه رو نوازش کرد، البته جز یک نفر!
محکم گونه تهیونگ رو بوسید:
×آخ دردونه!چقدر دلم برات تنگ شده بود! پسر کوچولوم بزرگ شده! ولی هنوزم پسر کوچولوی منه!
یونهی با لبخند سمت همسرش و تهیونگی مه به آغوش داشت رفت:
=هعی! اون پسر منم هست نمیتونی تنهایی صاحبش شی
_مامان منو زود فراموش کردی؟
ساسانو با لبخند بزرگ سمت جانگ کوک رفت:
'مرد کوچک تو منو داری!
" خب دیگه کافیه شما تازه رسیدید بهتره برگردیم تا استراحت کنید وقت واسه رفع رلتنگی زیاده!
و این شد تا همگی سمت خروجی روانه بشن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم لذت ببرید♡♡
أنت تقرأ
mi.. sin♡[Kookv]
عاطفية~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...