به مِزون گرون قیمتی که اومده بودن نگاه میکرد.
اگر قبلا بود حتما تا مرز سکته از ذوق میرفت، اما الان بابت بحث دیشب بی روحیه بود.
هرجا که کوک میرفت، دنبالش راه میافتاد.از اینکه عروسیش قرار بود ساده باشه مشکلی نداشت
فقط دلش میخواست خانوادشم باشه..انواع کت و شلوار های متنوع و رنگهای مختلف هم نمیتونستن به وجد بیارتش.
جانگ کوک بی روحیه دوردونش رو میدید ولی هیچی نمیگفت.
دلیلی که این که دوردونش رو به این شکل وا داشته رو میدونست!
خودش بود.به سمت کت شلوار سفیدی رفت با طرح توری و کلاسیک طور رفت.
به سمت تهیونگ برگشت:_خوشت میاد؟
تهیونگ نگاه بی هیجانی به کت انداخت و سری تکان داد.
این نشام دهنده جواب مثبت نبود.
این سر این رو نشون میداد که براش اهمیت نداره.
جانگ کوک کاسه صبری که تاحالا پر نشده بود لبریز شد و عصبی به سمت تهیونگ رفت، توی صوراش غرید:_دِ آخه چه مرگته لعنتی؟ ابن رفتارای زننده چیه؟ مظلوم نماییات چیه؟ حرف نمیزنی؟ که مثلا نشون بده نارصایتیتو؟ حتی اگه بمیری هم...
صورتشو بیشتر بهش نزدیک کرد و با دندان قروچه ادامه داد:
_من با جنازت ازدواج میکنم! تو حتی نخوایی... من این مراسم رو همونطور که خودم خواستم میگیرم.. عزیزم!
تهیونگ با چشمایی که غم رو جیغ میزدند بهش نگاه کرد.
تصمیم گرفت اگر حتی شده کمی خود خواه بشه.باهمون صورت گرفته ازش فاصله گرفت و به سمت کت های کوتاه رفت.
بین شکل های گوناگون یک کت کوتاه کت شلوار به همراه پیرهن توری شیری رنگ برداشت.
کت کوتاه رو به جانگ کوک نشان داد و جواب داد:
+من همینو میخوام جانگ کوک.
جانگ به اون کت نگاه کرد. از همین الان ازش متنفر بود.
سری تکان داد و تهیونگ به سمت اتاق پرو رفت تا امتحانش کنه.تا وقتی که تهیونگ کت رو آماده میکرد داشت به اطراف نگاه میکرد.
بین اون همه کت که فعلا نصفی از اونها رو دیدن بود هنوز اونی که میخواست پیدا نکرده بود.
هنوز نظری برای کتش نداشت اما، دلش میخواست بهترین باشه.
همه چیز عادی گذشت تا موقعه ای که صدای بیرون اومدن تهیونگ رو اعلام کرد.برگشت و تهیونگ رو از سر تا پا برانداز کرد.
کت دکمه ای برای پوشش دادن جلوی بالاتنه رو نداشت.
شلوار کت پارچه ای بود اما از سمت کمر، لگن، عضو خصوصی، باسن و کمی رون های پاهاش جذب بودن و تقریبا بیرون زده بودن و نماهای وحشتناکی رو بقیه نمایش میزاشت.

BINABASA MO ANG
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...