×بابت تاخیر زیاد معذرت، خیلی زیاد(:----
آسمان شب شده بود اما ابر های سیاه و غمگین، شب پر ستاره رو قایم کرده بود.
روی تخت نشسته بود و به بارش باران که به شیشه بالکن اتاق برخورد میکرد خیره بود و همراه با اشک های آسمان دلگیر گریه میکرد.
اتاق تنها با چراغ های آباژور روشن بود.
با دست راست، صورتش رو که خالص از اشک بود رو پاک کرد.با صدای پیامک گوشیش، به متن روی صفحه روشن شده گوشی نگاه کرد.
تنها با دیدن اسم جانگ کوک اخم هاش درهم رفت.
بدون خواندن پیام بی اهمیت، صفحه گوشیش رو خاموش کرد.ایستاد و به سمت پنجره قدی بالکن رفت.
در بالکن رو باز کرد و از کوبش باران به روی صورتش استقبال کرد.اینبار صدای زنگ تلفن به گوشش رسید.
به بیرون نگاه میکرد و با صدای گرفته زمزمه کرد:+توهم منو دوست نداری جانگ کوک...
قلبش به درد اومد وقتی که به زندگی فکر میکرد که متعلق به اونه.
وقتی که به تموم اتفاقات فکر میکرد، متوجه میشد که جانگ کوک اون رو دوست نداشته..+چرا؟....
به آسمان سیاه نگاه کرد و اینبار بلند تر گریه کرد.
صدای زنگ گوشی ثانیهای قطع نمیشد.همونطور که گریه میکرد، گوشی روی حالت پیغامگیر رفت و صدای بم و عصبی مرد داخل اتاق پیچید:
_چرا جواب زنگ های لعنتی منو نمیدی؟ کدوم گوری که جواب نمیدی؟ نکنه از اینکه من رفتم خوشحال شدی الان زیر چند نفری درحال سرویس دادن به مرد های هرزهای؟
ثانیهای صدایی نیومد اما اینبار عربده های جانگ کوک بدن تهیونگ رو لرزوند.
_گورتو میکنم زنده زنده میسوزونمت حرومزاده عوضی! قسم میخورم... قسم میخورم، کافیه هرزه بازی دربیاری نابودت میکنم!!! بهت گفتم صبرمو امتحان نکن... حتی شده این ماموریت کوفتی رو ول میکنم برمیگردم و با دستای خودم میکشمت کثافت.
و تمام...
گریه هاش بلند تر شد.
جانگ کوک هیچ وقت به اون اعتماد نداشت...
با بادی که وزید بدن و صورت خیس شدش از بابت باران لرزید.
با صدای گرفته زمزمه کرد:+تو به من اعتماد نداری کوک... تو منو یه چشم هوس ران دیدی... تو منو دوست نداری جانگ کوک...
به آسمان خیره شد و اینبار بلند تر فریاد زد:
+منوو دوست نداری کوک!!!! از اول هم از من متنفر بودی... هق... حتی الان هم فقط میخوایی از دست من راحت شی... تو هیچ وقت.. هیچ وقت منو دوست نداشتی..
روی زانو هاش نشست و همچنان به هق های خودش ادامه داد.
درون آتش عشقش درحال خاکستر شدن بود..
گناهکار خودش بود...نه جانگ کوک..نه حتی هیچکس دیگه!
![](https://img.wattpad.com/cover/373302617-288-k467182.jpg)
YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...