Part 10

2.1K 258 21
                                    

با صورتی درهم و ابروهای گره خورده دست به سینه روی مبل لم داده بود و به زن روبه رو نگاه میکرد که چطور با لبخند به اون و کوک نگاه میکرد.

_ازت میخوام طی یک هفته مراقب تهیونگ باشی.

مینجی با ابرویی بالا با حالتی که انگار تعجب کرده جواب داد:

×چرا؟ کیم تهیونگ عزیز هنوزم مثل بچگیا از تنهایی میترسه؟؟

داشت اون رو به تمسخر میگرفت. بخاطر اینکه از بچگی متفاوت رفتار میکرد!

جانگ کوک سری از تاسف تکان داد و ادامه جمله‌اش رو جدی گفت:

_دلم میخواد وقتی برمیگردم باهم کنار اومده باشین و.. تو مینجی! همراهم بیا.

با رفتن اون دو مشکوک چشماش رو ریز کرد، وقتی لز دیدش پنهان شدن نفس کلافه ای کشید.

+از کجا فهمید ازش متنفرم؟ خدایا دیگه نه!

با قیافه زار منتظر جانگ کوک شد.

•••

وارد تراس شدن و به سمت مینجی برگشت:

_فقط یک هفته مینجی! هفت روز دووم بیار اذیتش نکن. همین.

مینجی با صورتی بی حس نگاهش کرد:

×لازم بود برای این حرف به اینجا بیاییم؟ اونجام میتونستی همینو بگی.

_چون نمیخواستم بفهمه. درضمن... تهیونگ هیجایی از ال‌ای رو نمیشناسه! همین دیروز گم شده بود فقط برای یه مواد غذایی. میخوام مراقبش باشی هرجا که خواست بره همراهش برو.

مینجی ابرویی بالا انداخت با تکخند جواب داد:

×کارم سختر شد که فرمانده! انگار باید از یک بچه5ساله مراقب کنم.

_متوجه باش چی میگی.

صدای عصبی کوک باعث شد سریع تسلیم بشه.
دستاش رو بالا آورد با حالت تسلیم گفت:

×باشه باشه ما که دعوا نداریم!؟

سری تکون داد و باز به سالن نشیمن رفت.
تهیونگ دست به سینه با اخم های تو هم نشسته بود.
دهان باز کرد تا اطلاع بده دارع میره که تهیونگ این اجازه رو نداد:

+چرا منو آوردی پیش این کوک؟

صورتشو به سمت کوک چرخوند ادامه داد:

+خوب میدونی من ازش بدم میاد! اون الهه عذاب منه و دقیقا منو آوردی پیشش؟ حاضرم یک هفته توی خونه تنها بمونم حتی شده بمیرم اما پیش این نمونم.

بلند شد تا به سمت چمدان هاش بره که کوک دستش رو گرفت:

_معلوم هست چی میگی؟ بچه بازی رو بزار کنار.

حتی صورت جدی و اخم آلود کوک هم اون رو متقائد نکرد:

+نه! نمیخوام بمونم برمیگردم.

mi.. sin♡[Kookv] Where stories live. Discover now