Part 15

2.1K 211 21
                                    

وسط حیاط بزرگ ساختمان ایستاده بود و به 4ساعت پیش فکر میکرد.

ار شرطی که فرمانده براش گذاشته بود و اون سریع قبول کرد، کاملا پشیمون بود.
ولی راه دیگه ایم نداشت.

×خداجون؟ بین این همه فرمانده باید گیر دراکولاش میوفتادم؟؟ میدونم از19سالگی پیششم ولی روز به روز خطرناک میشه.. انگار قاتل خودمو میبینم!

با دستی که روی شونش نشست و صدایی که شنید کامل خشکش زد:

_اگر روی مخم نریو.. کارات رو مثل یک ستوان نمونه انجام بدی، شاید از مرگت گذشتم.

مسخ شده به دیوار روبه روش ذل زده بود و با نگرانی سمتش برگشت:

×قربان... شما از کی اینجا بودید؟

جانگ کوک همونطور از کنارش میگذشت تا به سمت پارکینگ بره جواب داد:

_از اونجایی که داشتی گله میکردی گیر یه دراکولاش افتادی!

آشر از بهت درومد سریع به سمت جانگ کوک رفت:

×قربان من از گفتنش متاسفم! ولی.. میشه خواسته اتون رو قبول نکنم؟

ابروهاش بالا رفتن گفت:

_الان که قبول کردی؟

وقتی حرکت سر تایید آشر رو دید لبخند زد:

_البته که میشه[وقتی آشر لبخند زد ادامه حرفش رو گفت] اخراجی ستوان!

این جمله کافی بود تا قیافه آشر مثل یک بادکنک که ترکیده باشه شل بشه و بهم بریزه.

×قربان راه دیگه ای برای فرصت وجود نداره؟؟

جانگ کوک در ماشین بنز مشکی مات رو باز کرد و قبل از سوار شدن جواب داد:

_نه. هیچ راه دیگه نداره.

×اما قر_

_آشر! تو یک مامور مخفی اطلاعاتی متوجه نمیشم برای چی نگرانی!؟ این تنها فرست توعه ستوان. شب خوش!

و سوار شد حرکت کرد.

آشر به ماشینی که با سرعت درحال حرکته نگاه کرد:

×فرمانده... تو خیلی وحشتناکی.

و با حالت گریه به سمت ماشین خودش حرکت کرد.

:::::

از دریای گذشته بیرون کشیده شد و نگاهش رو از تابلوی مقابلش گرفت.

روی تخت رفت و به جونگ کوک خیالی روبه روش نگاه کرد:

×میدونی جئون؟ تا میتونی از داشتنش لذت ببر.. اوه! فهمیدم تو خبر نداری که قراره چه اتفاقی بیوفته...پس نمیتونی از داشتنش لذت ببری!

لبخند زد و از ادامه دار شدن نقشه هاش قهقه های سرخوشی زد.

همه چی داشت همونی میشد که میخواست.

mi.. sin♡[Kookv] Where stories live. Discover now