Part29

4.2K 421 170
                                    


دست هاش، داخل جیب های شلوارش بود و به حال خراب دریا که درست، مثل قلب خودش طوفانی بود.
در طول تمام تلاش هاش، برای دستگیری قاچاقچی ها و قاتل‌ها تلاش کرده بود..

اما اینبار، خودش قاتل بود!
قاتل فرزندی که حاصل عشق بازی خودش و عزیز کرده‌اش بود.
گناهکار بود.. اما مقصر هم بود؟
اون قاتل فرزندش بود، اما باعث این اتفاق کیبود؟
تهیونگی بود که با بچه بازی هاش، مقصر این اتفاق بود.

دیگه طاق سوزش چشم هاش رو نداشت، اجازه روان شدن اشک هارو داد.
با اخم های بهم کشیده، به غروب خورشیدی که پشت دریا، درحال خاموش کردن شهرLA بود نگاه میکرد و پهنای صورت میگریست.

شاید هرکس دیگه‌ای که اون رو میشناخت، اون رو به عنوانی مردی سخت و استوار میدید که هیچ احساسی نداره.
اما اگر همین الان اون رو این وضعیت میدیدند، قطعا دچار شک و گمان میشدند که این همان فرمانده‌اس؟

اخم هاش، با فکر به اینکه تا 40دقیقه قبل چه بلایی سر دوردونه‌اش آورده بود بیشتر گره میشدند؛ اما از طرفی وقتی به این فکر میکرد که باعث بانی این اتفاق خودش بود دوباره عصبی میشد و از کاری کرده بود راضی بود.

تهیونگ حتی داشت این اتفاق رو ازش پنهان میکرد.
شاید این عصبانیت زودتر طغیان میشد.

«واقعا میخواستی تا کی ازم پنهانش کنی؟»

سوالی بود که داخل ذهنش، از تهیونگ خیالی پرسید.

هنوز داشت به قایم شدن غروب خورشید نگاه میکرد که صدای گوشیش باعث شد از دنیای خودش خارج شه.
با همون اخم، تلفنش رو خارج کرد و به اسم مخاطب، اسکیرین گوشی نگاه کرد.

با یک دست صورتشو پاک کرد و با همون صدای گرفته و خشدارش پاسخ داد:

_میشنوم.

×فرمانده؟ چندبار باهاتون تماس گرفتم جواب ندادید.

صدای آشر بود که با نگرانی حرفش رو بیان کرد.
بدون اهمیت سوالش رو پرسید:

_کارت رو بگو.

پشت خط اما آشر مشکوک به صدای گرفته مافوقش، مطلبش رو گفت:

×قربان، ژنرال برت خواستند بهتون اطلاع بدم که همین الان به دیدنشون برید؛ مثل اینکه قراره به یک ماموریت برید.

_الان میام.

بدون معطلی، تلفن رو قطع کرد.
این ماموریت میتونست فرصت خوبی باشه تا از تهیونگ و اتفاقات این بین دور باشه.

:::::

با چشم هایی که رگه هایی از خون درون خودش داشت، محکم قدم بر میداشت و وارد ساختمان شد.

همگی جلوی پاهاش می‌ایستادند و احترام نظامی ادا میکردند.
بدون هیچ نگاه و اهمیتی، به سمت اتاق برت قدم بر میداشت.

mi.. sin♡[Kookv] Where stories live. Discover now