Part 26

3.8K 374 141
                                    


برای بار چندم بود که داشت بالا میاورد.
روی زانو نشسته بود و داخل توالت بالا میاورد.

این اولین بارش نبود.
قبل از این هم حالت تهوع داشت.

×تهیونگ بهتری؟

ساسانو نزدیکش شد و با چشمایی نگران به پسرش نگاه کرد.
از وقتی برگشته بود، تنها با جواب اینکه جانگ کوک، این رو خواسته، سر اون و پدرش کلاه گذاشته بود و از دیروز برای بار چندمی بود بالا میاورد.
هیچ از احتمالاتی که درون مغزش میپیچید خوشش نمیومد.

سر تهیونگ رو نوازش کرد و شونه‌اش رو گرفت.
پشتش رو ماساژ داد و دوباره پرسید:

×پسرم تو چیزی نخوردی که اینطوری حالت بد شده، به مامان بگو؟ چرا حالت بده و بالا میاری؟

تهیونگ، دستش رو به صورتش کشید.
نفس عمیقی کشید و از جواب سر باز زد:

+خوبم مامان، چیزی نیست نگران نباش.

با کمک ساسانو از روی زمین بلند شد.
سمت آیینه رفت و با باز کردن روشویی، صورتش رو شست.
نمیتونست گریه کنه.
خسته شده بود.
تهمت، تمسخر، اذیت و...
فقط فرار کرد.
بچه گانه بود اما کافی بود.
نبود؟
نباید گریه میکرد، نباید ضعیفتر میشد..
نباید برگرده!

از سرویس خارج شدن و رو به مادرش گفت:

+مامان من به اتاق میرم، دیشب نتونستم بخوابم.

ساسانو سری تکان داد:

×باشه عزیزم؛ موقعه شام بیدارت میکنم، خوب استراحت کن.

سری تکان داد و وارد اتاق شد.
صبح به کره رسیده بود.
گوشیش رو موقعه پرواز، خاموش کرده بود و هنوز روشن نکرده بود.
میدونست تا الان جانگ کوک خیلی بهش زنگ و پیام زده.
آخرین بار هم پیغامش رو شنید.
چشم هاش رو فشرد.
بهتر بود یک مدت میگذشت و در آخر ازهم جدا میشدن.

روی تخت دراز کشید.
عشق..
یک حسِ، بی درک، بی منطق و واگیر دار که همه رو دچار میکرد؛ باعث رنج میشد، باعث درد میشد، باعث نابودی میشد اما هنچنان بی درک میماند و درون خودش میسوخت.
فقط کسی رو که عاشقش بود میپرستید، ستایش میکرد و در لحظات زندگی تنها به فردی که درون قلب جا گرفته، فکر میکرد.

دستش رو مشت کرد و روی سینه‌اش که زیرش، قلبش میتپید کوبید.
دقیقا اون عشقِ بی درک،  درون ماهیچه قلبش نفوذ کرده بود.
داشتن جانگ یک رویای شیرین بود.
از دست دادنش یک کابوس دردناک.

خیلی دردناک...

:::::

پاش رو محکم روی ترمز کوبید و از ماشین، پیاده شد.
نور آفتاب درخشان به پیرهن مشکی رنگش برخورد میکرد و درخشش پیرهن رو به نمایش میزاشت

به سمت خونه مقابلش یورش برد و دائم زنگ خونه رو میفشرد  و به صدا در میاورد.
در باز شد و قامت ساسانو نمایان شد.

mi.. sin♡[Kookv] Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang