از خوابی که دیده بود وحشت زده بود.
پله هارو پایین رفت تا همه جارو بگرده.وقتی وسطای پله بود بوی پنکیک کاراملی به مشامش رسید، پس فکر اینکه تهیونگ درحال صبحانه آماده کردن باشه دور از فکر نبود.
به سمت آشپز خونه و تهیونگ رو درون تیشرت و شلوارک سفید رنگ یکدست دید.
بهش نگاه کرد. خاطرات بچگی که درخواب دیده بود جلو چشماش رژه میرفتن.
چشماش رو محکم بهم فشرد. دوباره به شخصی که هنوز متوجهاش نشده بود نگاه کرد.تهیونگ از دنیای اطرافش بیخبر به سمت یخچال رفت، تا برای پنکیک های آماده، با عسل تزئین کنه.
لحظه ای که برگشت با جانگ کوکی که با چشم های وحشی بهش نگاه میکرد همانا محکم به کابینت پشت سرش چسبید.
از ترس دستش روی دهانش بود:+اوه خدا! کوک ترسیدم.
جانگ کوک بی حرف به سمت تهیونگ رفت جفت دستش رو گرفت و محکم کشید، تهیونگ رو به آغوشش پرتاب کرد.
شوکه و ترسیده به مردی که با چشمانی بسته بینیش رو درون موهاش فرو کرده بود و عمیق نفس میکشید.
جانگ کوک در لذتی غرق شده بود که متوجهاش شده بود.
این خواب تلنگری برای خودش بود تا از خواب زمستانیش خارج بشه و به علاقهای که تهیونگ بهش نشون میده توجه کنه؟
یا برای اینکه به عشق کودکیش علاقه بورزه؟اما تهیونگ که خبری از کش و مکش های درون قلب جانگ کوک بیخبر بود از گذشتن زیاد زمان، هنوز صاف ایستاده بودن خسته شده بود.
دستش رو بالا آورد و روی ساقه دست جانگ کوک که دور شونهاش بود گذاشت:
+کوک؟ خسته شدم نمیخوایی ولم کنی!؟
جانگ کوک از نق ریزی که از معشوقش شنید ازش جدا شد و چشمای بلوطیش نگاه کرد.
خم شد و به چشمای درخشندهش بوسه زد.اما تهیونگ هنوز شوک زده بود.
نگران اخماش رو توهم کشید و پرسید:
+حالت خوبه؟ چرا اینجوری شدی؟
از حرفی که شنید کمی دلخور شد. مگه چقدر به تهیونگ اهمیت نداده بود که دوردونه فکر کرده بود که اتفاقی افتاده و تعجب کرده؟
ازش جدا شد و تیشرتی که تنش رو پوشونده بود از تن خارج کرد.
لباس رو روی زمین انداخت و با بدنی برهنه پشت میز نشست و با به نمایش گذاشتن بدن مدهوش کنندهاش باعث شد تهیونگ محکم و صدا دار آب دهانش رو قورت داد.جانگ کوک وقتی سکوت تهیونگ رو دید بهش نگاه کرد:
_طوری نگام نکن که انگار لخت منو تاحالا ندیدی.
تهیونگ با چشکای درشت شده از اینکه دستش رو شده زبانش قفل کرد، نتونست جوابش رو بده.
وقتی سکوت تهیونگ ادامه دار شد با ابروهای بالا رفته و طلبکار گفت:

YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...