اولین روز متاهلی شدنش بود.
با اینکه اون روز با روزهای دیگه تفاوت نداشت اما حسوحال دلنشینی داشت.
هرچی نباشه با جئون عزیزش ازدواج کرده بود!وقتی بیدار شده بود با جانگ کوک خوابیده مواجه شده بود.
تصمیم داشت صبحانه آماده کنه.
دستپاچه بود؛ میخواست یک صبحانه مفصلی برای اولین روز زندگی مشترکشون آماده کنه.
پس فقط به مربا، شیر اکتفا نکرد.پودر دونه های قهوه رو از کابینت بیرون کشید.
خودش نه ولی جانگ کوکیش قهوه دوست داشت.بعداز گذاشتن اماده شدن قهوه به سمت یخچال رفت.
شیر، کره، مربا، عسل رو خارج کرد و ترجیح داد اون روز رو از آبمیوه صرف نظر کنه.شیر رو داخل ظرف مخصوص سیر ریخت و روی گاز گذاشت تا شیر گرم بشه.
به کابینت و کشو های زیر گاز نگاه کرد و در آنی تصمیم گرفت پنکیک هم به لیست صبحانش اضافه کنه.
سرگرمی کار موجب شده بود از اطرافش غافل بشه.
با دستهای تو جیب و چهره خواب آلود به اینور اونور و ورجهوورجه کردن تهیونگ نگاه میکرد.
با صدایی که بخاطر خوابیدن گرفته شده بود سوال پرسید:_چرا انقدر بپر بپر میکنی؟
با شنیدن صدای جانگکوک هول شده پرید، با چشمای گرد شده به سمت جانگ کوک برگشت.:
+برای چی بیدار شدی؟؟؟
با تعجب بهش نگاه کرد و جواب داد:
_چون بوی سوختنی بیدارم کرد.
ساده جواب داد اما انتظار فریاد تهیونگ رو نداشت.
تهیونگ بابت هواس پرتی بابت قهوهاش که تلاش داشت با شیر فوم شده بهش شکل بده که اون هم با افتضاح بار اومدنش باعث شد کامل بیخیال پنکیک های روی گازش بشه.با عجله دسته پوشیده شده تابه رو گرفت و اونو داخل سینک انداخت. با عجله شیر آب رو باز کرد که با دود فراوانی که از تابه بلند شد ناخواسته به سمت راستش رفت و دستش رو روی اپن گذاشت که باعث شد چیزی مه به دستش خورده بود بریزه.
با ترس سمت دستش برگشت و با قهوه های ریخته شده نگاه کرد.جانگ کوک اما با چشمای، حدقه زده به فاجعه روبه روش که تنها در یک دقیقه کمتر رخ داده بود نگاه کرد.
تهیونگ به سمت میز نهارخوری رفت و پشت یکی از صندلی ها نشست و دستش رو روی میز گذاشت، سرش رو روش گذاشت.
واقعا روز جذابی بود!
قرار بود عاشقانه شروع بشه نه خرابکارانه.جانگ کوک به خودش اومد و سعی در جلو گرفتن خندش داشت:
_هعی.. واقعا نیاز نبود این همه چیدمان داشته باشی.. حداقل اگه قهوه رو نمیریختی میتونستیم اونو بخوریم؟
سرش رو از روی میز بلند کرد و به جانگ کوک نگاه کرد:
+اما این قرار یه صبحانه متاهلی باشه.
YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...