آخر پارت رو چک کنید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندگی...
کلمه مزخرفی که، بجای زندگی کردن هزار بار میمیری و زنده میشی.
درست مثل تهیونگ.
تهیونگ بازهم شکست، بازهم نابود شد.
درست وقتی که فکر میکرد همه چیز داشت درست پیش میرفت.
فکر میکرد دیگه جانگ کوک قرار نیست مثل گذشته باهاش برخورد کنه، یا ببینه.
اما اشتباه میکرد.
اشتباه میکرد، چون هنوز جانگ کوک اون رو فقط به چشم یک جنس مخالف میدید.
به یاد گذشتهای افتاد که دوران مدرسهاش همه اون رو دختر خطاب میکردن و جانگ کوک فقط بهش میخندید.تنها برای موهبتی که داشت، زن خطاب شد؟
ولی این اصلا تقصیره اون نبود! تهیونگ خودش خاهان این موهبت کوفتی نبود.با بغضی که گلوش رو میفشرد، به جانگ کوک چشم بستهای که داشت اون رو مقابل لونگ ووک و افرادانی که اون نزدیکی بودن و اونهارو نگاه میکردن، میبوسید خیره شد.
پس برای اون تهیونگ یک فرد مونث بود، جانگ کوک اون رو یک پسر نمیدید.با چنگ، آستین های کت جانگ کوک رو گرفت و نشان داد تا این نمایش رو تمام کنه.
با جدا شدن لب هاشون از هم، تهیونگ نگاهش رو گرفت و لبهاش رو محکم از حرص بهم فشرد.اما جانگ کوک خرسند، از کاری که کرده بود به لونگ ووک خیره شد.
لونگ ووکی که هردو دستش رو محکم میفشرد و دندان هاش رو بهم میسابید.
بلند شد و همراه با بلند شدنش، تهیونگ رو هم بلند کرد و رو به لونگ ووک گفت:_ما دیگه میریم رفیق! از دیدارت..
چهره از خود راضی گرفت و نیشخند زد، ادامه حرفش رو گفت:
_خوشحال نشدم.
بدون اجازه دادن اینکه تهیونگ کار دیگهای انجام بده دستش رو کشید.
اما چند قدم دورتر تونست کسی رو ببینه که معادلاتش رو برای مطمئن شدن کافی بود.«لویی مُریس»
حرومزاده درجه یک.
دست تهیونگ رو محکم گرفت تا به اون سمت بره که سه شخص جلوشون رو گرفتن:×آقای جئون؟
جانگ کوک به مرد کت و شلوار پوش طوسی رنگ خیره شد.
چهرهاش به خاطر نیاورد.
پس نظریه اول،برای مشکوک بودن رد شد.اخم کرد و سرش رو کج کرد:
_خودم هستم.
مرد لبخندی زد و ادامه داد:
×پس بالاخره فرمانده عالی رتبه LAرو ملاقات کردم..باعث افتخاره!
جانگ کوک اخم هاش رو بیشتر بهم فشرد و پرسید:
_به یاد ندارم نه شمارو دیده باشم نه خودم رو معرفی! از کجا منو میشناسید؟
مرد به زن کنارش خیره شد و لبخند ضایعهای زد:
YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...