بینیش رو چین داد و چشماش رو محکمتر بست.
اما باز نور خورشید به پرده چشماش میزد.
ناراضی از موقعیت تصمیم گرفت پشتش رو به خورشید کنه.
وقتی تکون خورد تازه نورون های مغزش به کار افتاد که؛ اوه خدای من! من بغل جانگ کوکم.
به سمت جانگ کوک برگشت و درد کمر و مقعدشم بهشون اضافه شد. با ناله های ریزش خودش روبیشتر نزدیک جانگ کوک کرد.با حس کردن وول وول کردنهای توی بغلش فهمید که تهیونگ بیدار شده.
با چشمایی که هنوز مشخص بود خوابه فقط سرش رو بلند کرد تا بفهمه مشکل چیه.
چشماش به تهیونگ افتاد که چشماش رو میفشرد و با هرتکان نق میزد. خندید دوباره سرش رو روی بالشت گذاشت و تهیونگ رو سمت خودش کشید.+آیـی..
تهیونگ به یهو کشیده شدنش ناله کرد و خیلی معصومانه صورتش رو بین گردن جانگ کوک گذاشت و دوباره خوابش برد.
چشماش رو باز کرد و با دستش از گردن تا کمر تهیونگ رو نوازش کرد:
_دوردونه حالش خوبه؟
با صدای بم و خشدارش پرسید که تنها با "هوم" تهیونگ مواجه شد.
تکخندی زد و به کارش ادامه داد.تهیونگ بین خواب بیداری بود که یکهو بیدار شد:
+جانگ کوک؟؟
دست از کارش کشید سرش رو پایین برد و به صورت تهیونگ نگاه کرد:
_بله؟
تهیونگ چشماش رو ریز کرد و جواب داد:
+بلند شو! کسی که دیشب از خودش مایه گذاشت من بودم نه تو.
با انگشت اشارهاش کنار ابروش رو خاروند و جواب داد:
_خب.. عزیزم منم چیزی نگفتم. خواب دیدی؟
تهیونگ با چشمای خمارش که هنوز نشان از خواب بودنش میداد جواب داد:
+نه. بلند شو برو صبحونه آماده کن نه اینکه پا به پای من بخوابی... درضمن من عسل دوست ندارم پس عسل آماده نکن.
جانگ کوک به چشمای تهیونگ که کم کم داشتن بسته میشدن نگاه کرد.
خندید.
روی تخت نشست و زیر پا و پشت تهیونگ رو گرفت و بلند شد به سمت حمام رفت.نفسای عمیق تهیونگ نشان میداد که عمیقا به خواب رفته.
لبخند زد و صورتشو نزدیک صورت خودش آورد، لپ و لب تهیونگ رو بوسید.:::::::
_تیم پشتی بانی، سریع باشید ردشو بزنین اینبار نباید گمش کنیم.
افسر نظامی پوش رو به افراد پشت سیستمی که درحال پیدا کردن ردی بودن که هری کویین نشان داده بود.
×قربان نمیتونم با دوربین های شهر ادامه راهی مه میرن رو بزنیم!
برت با دست به پشت نظاره گر بود سریع جواب داد:
YOU ARE READING
mi.. sin♡[Kookv]
Romance~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجهات یا... دوردونهات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: «میگی که تموم رفتارات علاقهاست از روی دوست داشتنه! ولی چرا حتی یکبار بهم نگفتی[دوستت دارم]؟» «حق ن...