⊰ ᴘᴀʀᴛ⁴⁹ ⊱

142 14 0
                                    

کمی روی تخت تکون خورد و با حس سنگینی چیزی روی کمرش، با اخم چشم‌هاش رو باز کرد. نگاهی به وضعیتش انداخت و به‌خاطر گیج بودنش، چند ثانیه طول کشید تا ذهنش بتونه قدرت تحلیل پیدا کنه.
حالا هوا کاملا روشن شده بود و نور آفتاب چشمش رو می‌زد. کمی سرش رو روی بالش حرکت و با اخم اجازه داد پلک‌هاش روی هم بیفتند. نمی‌خواست از جاش بلند شه و تک‌تک سلول‌هاش هم داشتند التماسش رو می‌کردن تا دوباره به دنیای خواب برگرده.
از آخرین‌باری که اینطوری احساس آرامش داشت و حس می‌کرد با خیال راحت می‌تونه استراحت کنه مدت زیاد می‌گذشت. حداقل در نظر تهیونگ که اینطور بود.

بعد از حدود یک دقیقه کشمکش درونی، بالاخره چشم‌هاش رو برای بار دوم باز کرد و به آرومی دست جونگکوک رو از روی کمرش برداشت تا بتونه بدون بیدار کردن پسر از جاش بلند شه.

احساس می‌کرد تا همین حالا هم زیادی معطل کرده، برای همین هم با گذاشتن بوسه‌ی نرمی روی موهای جونگکوک، از جاش بلند شد و سمت حموم رفت.

باید هرچه زودتر دوش می‌گرفت؛ اما با فکر به این‌که مدتی می‌شه گوشیش رو چک نکرده و شاید پیام مهمی داشته باشه، راهش رو به سمت پذیرایی آپارتمانش کج کرد.
به محض روشن شدن صفحه‌ی گوشیش، ساعت که یک ظهر رو نشون می‌داد بهش دهن کجی کرد و تهیونگ به‌خاطر خواب موندنش، فاکی زیرلب گفت؛ اما با دیدن نوتیفیکیشن ایمیلش، جوری که انگار جریان برق از تنش رد شده باشه، مغزش بی‌خیال همه‌ی افکار قبلیش شد و خیلی سریع ایمیل رو باز کرد.

برای چند ثانیه‌ی کوتاه نمی‌تونست چیزی که می‌بینه رو باور کنه، به همین دلیل هم با اخمی بین ابروهاش به نوشته‌ی روی صفحه نمایش خیره مونده بود؛ اما کم‌کم لبخند دندون‌نمایی روی صورتش نقش بست. مثل اینکه قمارش جواب داده بود!
در جواب شخص ناشناس؛ کوتاه نوشت که بعداً جزئیات کاری که ازش می‌خواد رو براش می‌فرسته و با کنار گذاشتن گوشیش، سمت حموم رفت تا سریع‌تر دوش بگیره.

◉ ◎◎◎ ◉ ◎◎◎ ◉

به دیوار گوشۀ انبار تکیه زده بود و جوری به روبه‌روش خیره نگاه می‌کرد که انگار فیلم موردعلاقه‌اش، درحال پخشه.

"چیزی پیدا نکردیم قربان."

با صدای سروان لی از افکارش بیرون اومد. خودش اولین نفر تمام انبار رو گشته بود و حالا هیچ‌کدوم از تیم‌ها هم نتونسته بودند چیزی پیدا کنند.

"حتی یه گردۀ اضافی توی هوای این انبار معلق نیست..."

سروان لی ادامه داد و باعث شد نامجون بیشتر احساس کنه که دنیا داره روی سرش خراب میشه.

"باورم نمیشه که انقدر تمیز کارهاش رو انجام بده."

زیر لب زمزمه کرد و تکیه‌اش رو از دیوار گرفت. بی‌توجه به اینکه سروان لی صداش می‌کنه، از انبار بیرون رفت و طولی نکشید که با ماشینش، صحنۀ جرم رو ترک کرده باشه. خودش هم نمی‌دونست چشه، حتی نمی‌تونست درست فکر کنه.
اینکه همه‌چیز، در نهایت یا به مین یونگی ختم می‌شد و یا به پارک جیمین، داشت روانش رو تکه‌وپاره می‌کرد.
هر راهی که می‌شد رو رفته بود، چندین پرونده مفقودی و قتل ماست‌مالی شده از زیر دستش گذشته و حالا هم که مطمئن بود این قتل لعنتی یه ربطی به مین یونگی، مفقود شدن جئون و حتی مرگ پارک بزرگ داره.

No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓Where stories live. Discover now