⊰ ᴘᴀʀᴛ²⁹ ⊱

319 27 15
                                    

آخرین جرعه از شیرقهوه‌ای که یکم پیش خریده بود رو نوشید و سرش رو از دیوار پشتش فاصله داد. نگاهش رو توی خیابون شلوغی که پر از رفت و آمد کارمندهای شرکت MYG بود چرخوند و لیوان پاکتی و خالی توی دستش رو توی سطل زباله‌ای که کمی اون طرف‌تر بود پرتاب کرد.

مچش رو بالا آورد و نیم‌نگاهی به ساعتش انداخت. نیم ساعتی می‌شد که منتظر جیمین اون بیرون ایستاده بود؛ اما هنوز هم خبری از پسر نبود. می‌دونست همیشه این تایم برای خوردن ناهار از شرکت بیرون میاد، برای همین هم اونجا بود.
صادقانه دلش برای جیمین تنگ شده و تنهایی توی خونه زیادی حوصله‌سربر و کسل‌کننده بود، پس بدون اینکه به جیمین چیزی بگه دنبالش اومده بود تا هم سورپرایزش کنه و هم دلتنگی خودش رو برطرف کنه.

به جیمین نیاز داشت. برای رهایی از افکارش، برای برگشت به حالت عادیش؛ اما حالت عادی برای جونگکوک دقیقاً چی بود؟ فکر کردن به تهیونگ، بوسه‌هاشون، خاطراتشون و احساسی که بینشون بود؟ یا فکر کردن به جیمین و دلتنگیش برای اون پسر؟

حتی نمی‌تونست بفهمه احساس دلتنگیش برای جیمین واقعیه؛ یا فقط راهیه که ذهنش با کمک اون در تلاشه تا حس واقعیش رو پنهان کنه.
صدایی در اعماق ذهنش بی‌رحمانه زمزمه می‌کرد که در حقیقت داره تمام تلاشش رو می‌کنه تا با تظاهر برای دلتنگی‌ برای جیمین؛ هم از احساسش فرار کنه و هم به خودش بقبولونه ارزشی برای رابطه‌اش با جیمین قائله.

لبش رو زیر دندون‌هاش اسیر کرد و پلک محکمی زد، عصبانی بود! از تهیونگ عصبانی بود که باز هم با اون بوسه و حرف‌هایی که بهش زد، گیجش کرده بود؛ اما بیشتر از اینکه از تهیونگ عصبانی باشه از خودش عصبانی بود. درسته که شروع کننده‌ی اون بوسه تهیونگ بود؛ اما خودش هم ادامه داده و تهیونگ رو تا جایی که نفسی توی سینه‌اش نمونه همراهی کرده بود.

مگه خودش همونی نبود که به‌خاطر خیانت تهیونگ شکسته بود؟ مگه همون پسری نبود که قلب تکه‌تکه شده‌اش تا هفته‌ها با فکر به خیانتی که در حقش شده بود، توی سینه‌اش می‌سوخت و عذابش می‌داد؟ پس چرا درحالی‌که خودش دوست‌پسر داشت و از خیانت نفرت، اون کار رو کرده بود؟
خودش رو نمی‌فهمید. تنها چیزی که توی سرش می‌پیچید این بود که چرا انجامش داد؟
شاید واقعاً گذشته‌ای که با تهیونگ داشت، اونقدر عمیق و واقعی بود که هرگز ازش رهایی پیدا نکنه، شاید اون احساس اونقدر خالصانه بود که هرگز جاش رو به حس دیگه‌ای نده، شاید تهیونگ اونقدر به قلب و روحش نفوذ کرده بود که هیچ فردی جایگزینش نشه؛ یا شاید هم جونگکوک دوباره داشت خودش رو با افکارش خفه می‌کرد.

برای یک لحظه موفق شد خودش رو قانع کنه. درسته، اون دوست‌پسر داشت، همینطور یک رابطه‌ی خوب و سالم که همیشه توی زندگی‌اش آرزوش رو می‌کرد؛ اما اگر روزی حقیقت رو می‌فهمید، باز هم می‌تونست خودش رو جمع‌وجور کنه؟
اگر می‌فهمید جیمین واقعا کیه، چه هدفی داره و چه کارهایی کرده چی؟ می‌تونست این حقیقت رو که دومین کسی که باهاش وارد رابطه شده هم بهش خیانت کرده، هضم کنه؟

No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum