احساس گرما بیشتر از قبل براش آزاردهنده شد، جوری که نتونست بیشتر از اون به خوابش ادامه بده و برخلاف میلش پلکهای سنگینش رو از هم فاصله داد.
"فاک..."
نالهی کوتاهی از بین لبهاش فرار کرد و با بالا آوردن دستش، سه انگشتش رو به پیشونی دردناکش فشار داد. در دل لعنتی به الکل فرستاد و پتوی روش رو با پاش کنار زد تا گرمای آزاردهندهای که از خواب بیدارش کرده بود، کمتر بشه.
اصلا نیازی نداشت با دیدن اتاق خوابی که توش بیدار شده بود یا بدن لخت خودش تعجب کنه و در تلاش باشه تا چیزی رو به یاد بیاره، جونگکوک همین الان هم به خوبی فریمبهفریم اتفاقات دیشب رو بهخاطر داشت.
غلتی روی تختی که اثری از تهیونگ روش نبود زد تا از نور آفتابی که روش افتاده بود فرار کنه. بعد از چند ثانیه روی تخت نشست و دستهاش رو بالا آورد تا موهای بهم ریختهاش رو بیشتر بهم بریزه.
الان دقیقا چه غلطی کرده بود؟! نگاهش رو بیهدف توی اتاق چرخوند و بعد از چند ثانیه از جاش بلند شد.
برای پشیمونی زیادی دیر بود؛ اما سوالی که باید از خودش میپرسید این بود که آیا واقعا از کاری که کرده پشیمونه؟ تک خندهای عصبی کرد و با برداشتن لباسزیرش از روی زمین، جواب خودش رو داد. معلومه که پشیمون نبود!باید هرچه زودتر دوش میگرفت؛ اما قبل از اون باید یه فکری به حال سردرد لعنت شدهاش میکرد.
درحالی که از اتاق بیرون میرفت باکسرش رو پوشید و سمت آشپزخونه رفت. بلافاصله یخچال رو باز کرد و با برداشتن یه بطری آب معدنی سرکشیدش.بطری خالی شده رو پایین آورد و نگاهش رو اطراف خونه چرخوند، هنوز هم اثری از تهیونگ دیده نمیشد.
"حتما رفته شرکت."
زیر لب خطاب به خودش گفت و نفسش رو اه مانند بیرون فرستاد. احمقانه بود که میگفت ناامید شده و دوست داشت تهیونگ الان پیشش باشه؟ البته اگر میخواست احساساتش رو کنار بذاره و کمی بهش فکر کنه، باید از تهیونگ ممنون میبود که تنهاش گذاشته و اجازه داده قبل از اینکه بخوان بعد از دیشب با هم روبهرو بشن، کمی وقت داشته باشه تا با خودش کنار بیاد.
الان باید چه حسی میداشت؟ خوشحال میبود که با کسی که دوستش داره خوابیده؟ یا شاید باید حس بدی بهش دست میداد؛ چون به کسی که باهاش توی رابطهست خیانت کرده. در واقع دومی بیشتر با عقل جور درمیاومد؛ ولی در حقیقت جونگکوک بین این دو حس گم شده بود، اونقدر زیاد که دیگه نمیتونست تشخیص بده اصلاً چیزی حس میکنه یا نه.
در کمال تعجبش نزدیکیهای ظهر بود که از خواب بیدار شد. شاید باید همونجا مینشست و منتظر تهیونگ میموند تا از شرکت برگرده. میتونستن باهم غذا بخورند و حتی دربارهی شب گذشته حرف بزنند؟ شاید هم باید هرچه زودتر از اونجا میزد بیرون و درست به غلظی که کرده فکر میکرد.
ESTÁS LEYENDO
No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓
Fanficʚ Fanfiction ɞ ꒰ Couple: VKook, KookMin, YoonMin ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crime, Angst, Smut🔞 ꒱ ″ تهیونگ پسر خوش گذرونی که تا به حال هیچ رابطه ای فراتر از سکس نداشته و علاقه ای هم به تجربه کردنش نداره سال اول کالج با جونگکوک آشنا میشه، هم اتاقیش توی خوا...