⊰ ᴘᴀʀᴛ⁶ ⊱

618 78 22
                                    

تقریبا سه ساعتی می‌شد که از بیرون به خوابگاه برگشته و همچنان خبری از جونگکوک نشده بود. می‌دونست برای تکمیل پروژه مشترکشون خونه‌ی پارک جیمین رفته.
موقع برگشتن از کالج وقتی دستش رو گرفت تا بغلش کنه و با هم پیاده تا خوابگاه بیان، جونگکوک دستش رو کنار زد و بهش گفت امروز باید بره تا روی پروژه‌اشون کار کنند؛ اما نمی‌دونست کارشون انقدر طول می‌کشه.

توی این سه ساعت هر چقدر هم باهاش تماس گرفت جوابی دریافت نکرد. نه شماره‌ای از جیمین داشت، نه آدرسی و نه حتی می‌دونست دوست‌های جیمین کی هستن تا ازشون کمک بخواد. البته شاید فکر کردن به این‌ها زیاده‌‌‌روی به‌حساب میومد؛ چون جونگکوک بچه نبود و حتماً خودش خوب می‌دونست کجاست، داره چی‌کار می‌کنه و نیازی به نگرانی تهیونگ نداشت.

با این وجود نگران و عصبی بود و زیر لب زمزمه‌های نامفهومی می‌کرد. هیچوقت به جیمین حس خوبی نداشت و دلیلش رو هم نمی‌دونست و هر بار که پسر رو نزدیک جونگکوک می‌دید این حس بدش تشدید می‌شد. مدتی بود که پای راستش رو عصبی تکون می‎داد و با پوست کنده شده‌ی گوشه‌ی ناخنش بازی می‎کرد.

بلند شد و یک‌بار دیگه از پنجره بیرون رو نگاه کرد تا شاید جونگکوک رو اون بیرون ببینه که صدای باز شدن در رو شنید. سریع برگشت، سمت در قدم برداشت و با دیدن جونگکوک که مشغول درآوردن کلید از در و گذاشتنش توی کیفش بود، سر جاش ایستاد و نفس حبس‌شده‌اش رو بیرون داد.

بعد از گذاشتن کلید و کیفش روی میز و درآوردن کفش‌هاش، سرش رو بالا آورد و به تهیونگ که دقیقا روبه‌روش کمی دورتر ازش ایستاده بود، نگاه کرد.
لبخند محوی روی لب‌هاش نشست و خیره به پسر چندبار پلک زد.

"سلام."

کفش‌هاش رو توی جا کفشی گذاشت و لبه‌ی سوییشرتش رو گرفت تا از تنش درش بیاره که تهیونگ خیلی ناگهانی با قدم‌های محکم و سریعی سمتش اومد.

با چشمای گرد شده نگاهش کرد و دهن باز کرد تا چیزی بگه؛ اما هنوز کلمه‌ای از دهنش بیرون نیومده بود که تهیونگ شونه‌هاش رو گرفت و با کوبیدنش به دیوار لب‌هاش رو روی لب‌های نیمه‌بازش کوبید.

از حرکت ناگهانی تهیونگ شوکه شده بود و برای همین هم می‌خواست با عقب زدنش دلیل کارش رو بپرسه اما پسر انگشت‌هاش رو بین انگشت‌های جونگکوک سُر داد و دست‌های قفل شده‌اشون رو بالا آورد.
انگار نگرانی و عصبانیت بهش قدرت بیشتری داده بود؛ اما شاید خودش هم خوب می‌دونست که جونگکوک در واقع نمی‌خواد پسش بزنه.

کمی بعد از فشار انگشت‌های دست چپش کم کرد، به‌آرومی قفل انگشتانشون رو شکست و با پایین آودن دستش، فک پسر رو با فشار نه چندان محکمی، طوری که نه اذیتش کنه و نه اجازه‌ی حرکت بهش بده گرفت و به بوسیدن لب‌هاش ادامه داد.
با حرص لباش رو می‌مکید و گازهای ریز و درشتی ازشون می‌گرفت. بدنش رو بهش نزدیک‌تر کرد، به دیوار فشردش و با عوض کردن زاویه‌ی سرش لب‌هاش رو بین لب‌های خودش اسیر کرده و کام عمیقی گرفت.

No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓Onde histórias criam vida. Descubra agora