با حس گرفتگی و دردی که توی گردنش میپیچید، سرش رو از روی میز بلند کرد و انگشتهاش رو روی پلکهای بستهاش مالید تا دیدش رو واضحتر کنه. نگاه گیجی به اطراف انداخت؛ اما اونقدر تاریک بود که چندان چیزی دیده نمیشد.
یادش میومد که با جیمین جلوی تیوی نشسته بودند و بعد از تموم شدن سریالی که تماشاش میکردند همونجا مشغول حرف زدن شده بودند؛ اما اینکه کی خوابش برده بود رو نمیتونست به یاد بیاره.گردنش رو کمی به چپ و راست چرخوند و با باز شدن گرفتگی ماهیچهاش فاکی زیر لب گفت. دستش رو روی مبل کنارش گذاشت تا بهش تکیه کنه و از جاش بلند بشه که با چیز نرمی برخورد کرد. کمی فشارش داد که فهمید پای جیمینه.
خندهی کوتاهی کرد و دستی توی موهای جیمین کشید. روی مبل توی خودش جمع شده بود و به نظر میومد سرش رو بین دستهاش پنهان کرده. دستش رو آروم و نوازشوار روی پاش کشید و بهش نزدیکتر شد. حالا دیگه چشمهاش به تاریکی عادت کرده بودند و راحتتر میتونست اطراف رو ببینه.
کمی خم شد، سرش رو به جیمین نزدیکتر و آروم اسمش رو زمزمه کرد. نمیخواست بد از خواب بیدارش کنه."جیمینی؟"
اما دریغ از حتی یک تکون کوچیک از سمت جیمین. انگار زیادی خسته بود، البته حق هم داشت. تمام روز بیرون از خونه بود و وقتی هم که برگشت، باهم شام درست کردند و در آخر تا دیر وقت باهم سریال دیدند.
نگاهی به ساعت انداخت که چهار و نیم صبح رو نشون میداد. هنوز برای بیدار شدن زود بود؛ اما هر طور فکر میکرد نمیتونست جیمین رو همینجا روی مبل ول کنه و خودش بالا بره و راحت روی تختش بخوابه.
خم شد و یکی از دستهاش رو آروم از زیر بدن جیمین رد کرد و بازوش رو دور کمرش حلقه کرد، دست دیگهاش رو هم زیر زانوهاش برد و با نفس عمیقی که کشید از روی میل بلندش کرد، طوری که سر پسر روی سینهاش قرار گرفت.
آروم و با دقت از پلهها بالا رفت و سمت اتاق جیمین حرکت کرد. در رو با پنجهی پاش هُل داد و سعی کرد کمترین سر و صدای ممکن رو ایجاد کنه. سمت تختش رفت و با گذاشتن یکی از زانوهاش رو تخت و تکیهگاه کردنش، جیمین رو آروم روی تشک گذاشت.
انگار که یکچیزهایی حس کرده باشه کمی روی دستش چرخید و هر دو دستهاش رو زیر سرش گذاشت. منظرهی کیوت و دوست داشتنی از خود خوابیدهاش درست کرده بود که باعث شد جونگکوک لبخندی بزنه.
با انگشتش آروم موهای روی پیشونی جیمین رو کنار زد و به چهرهی غرق در خوابش توی نور کم اتاق که از بالکن میومد خیره شد. به جیمین نگاه میکرد؛ اما ذهنش کاملا خواب بود و جز اینکه سرش رو روی بالش بذاره به چیزی فکر نمیکرد.
با حس گرمای اتاق که بخاطر شوفاژ بزرگ جفت تخت بود، تیشرتش رو درآورد و روی زمین انداخت. بدون اینکه دست خودش باشه بخاطر خستگی و خواب آلودگیش کنار جیمین روی تخت دراز کشید و ملحفه سفید رنگی که پایین تخت بود رو روی بدن هر دوشون کشید.
ESTÁS LEYENDO
No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓
Fanficʚ Fanfiction ɞ ꒰ Couple: VKook, KookMin, YoonMin ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crime, Angst, Smut🔞 ꒱ ″ تهیونگ پسر خوش گذرونی که تا به حال هیچ رابطه ای فراتر از سکس نداشته و علاقه ای هم به تجربه کردنش نداره سال اول کالج با جونگکوک آشنا میشه، هم اتاقیش توی خوا...