⊰ ᴘᴀʀᴛ³⁵ ⊱

181 20 16
                                    

از وقتی از شرکت مانگو زده بود بیرون، داشت بی‌هدف توی خیابون‌ها می‌چرخید و حتی ایده‌ای نداشت داره کجا میره. حالش بد بود! بعد از مدتی طولانی می‌تونست بگه واقعا حالش بده.
نمی‌دونست دقیقا از کی اون توده لعنتی توی گلوش درست شده؛ اما داشت هرلحظه بزرگ‌تر می‌شد و جونگکوک هیچ ایده‌ای نداشت باید چه‌جوری از شرش خلاص شه.

صدایی توی ذهنش برای هزارمین بار پرسید «برای چی گند زدی به همه‌چی تهیونگ؟» اما تهیونگ اونجا نبود که بخواد جوابش رو بده و البته که وقتی اون پسر دقیقاً روبه‌روش بود هم جونگکوک زحمت پرسیدن رو به خودش نداد.

شاید چون به‌نحوی می‌تونست جواب تهیونگ رو حدس بزنه و از اونجایی که خیلی‌خوب می‌دونست نمی‌تونه بپذیرتش، ترجیح داد راحت‌ترین راه رو انتخاب کنه. نه چیزی بپرسه و نه جوابی بشنوه.

حالا چیز دیگه‌ای هم وجود داشت تا آزارش بده، افکار جیمین که یک لحظه هم ولش نمی‌کردند.
خودش هم خیلی‌خوب می‌دونست از همون اول حسی که به جیمین داشت نمی‌تونست حتی نزدیک به عشق یا حتی دوست داشتن باشه؛ اما از اون‌جایی که تقریباً تموم زندگیش باوری هم به عشق نداشت، به خودش اجازه داد برای پیدا کردن کمی آرامش به اون پسر نزدیک بشه.

شاید تصور همیشگی‌اش تا حدی هم درست بود و می‌تونست بدون عاشق کسی بودن باهاش وارد رابطه بشه و زندگی کنه؛ اما این در صورتی امکان‌پذیر می‌شد که قبلاً مزه عشق زیر دندونش نمی‌رفت. جونگکوک دلش برای حس کردن تموم چیزهایی که تهیونگ باعثش می‌شد، تنگ شده بود.

با دیدن ماشین زرد رنگی که فقط چند متر باهاش فاصله داشت، دستش رو بالا برد و منتظر ایستاد تا چند ثانیه‌ی بعد اون ماشین روبه‌روش از حرکت بایسته بلافاصله در تاکسی رو باز کرد و روی صندلی عقب نشست. قبل از اینکه راننده بخواد چیزی ازش بپرسه مقصدش رو لب زد و با تکیه دادن سرش به صندلی چشم‌هاش رو بست.

"شرکت MYG"
.
.
.
با صدای اعلان جی‌پی‌اس، راننده به آرومی ترمز زد و نگاهش رو به روبه‌رو داد تا شرکت بزرگی که مقصد مسافرش بود رو ببینه؛ اما زمانی که حرکتی از جونگکوک ندید، سرش رو به عقب برگردوند و با صدای آرومی پسر رو متوجه خودش کرد.

" آقا؟ رسیدیم."

جونگکوک با ثانیه‌ای تاخیر حرکتی به خودش و پلک‌هاش رو از هم فاصله داد. با دیدن مبلغی که روی صفحه نمایش تاکسی افتاده بود، کیف پولش رو از جیبش بیرون آورد و با دادن کرایه از ماشین بیرون اومد.

هنوز هم اتفاقی که بین خودش و تهیونگ افتاده بود رو توی ذهنش مرور می‌کرد و نمی‌تونست افکارش رو کنترل کنه تا اون بوسه‌ی لعنتی رو از یاد ببره.
با اخم غلیظی که بین ابروهاش نشست، هر دو دستش رو کلافه روی صورتش کشید و تموم تلاشش رو کرد تا ذهنش رو از همه چیز خالی کنه. از اون بوسه،
احساس لذتی که بهش دست داده بود و همین‌طور عذاب وجدانی که نسبت به جیمین حس می‌کرد.

No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓Donde viven las historias. Descúbrelo ahora