『فلشبک: سهشنبه 13:10 ظهر – متل Crown – گویانگ، سئول』
این روزها حس ترس براش تبدیل به بخش جدایی ناپذیری از تکتک لحظاتش شده بود. حتی کوچکترین صدای کشیده شدن لاستیک روی آسفالت پارکینگ متل، بسته شدن محکم در اتاقهای همسایه و حتی صدای قدمهای چندنفر که از مقابل اتاقش رد میشدند، باعث میشد نفسش رو حبس کنه و با ضربان قلبی که بالا رفته به بدترین سناریوها فکر کنه.
درست نمیدونست که روزی چندبار خودش رو بهخاطر اعتماد به اون پسر بینام و نشون لعنت میکرد؛ اما این لعن و نفرینها دیگه داشت تبدیل میشد به روتین روزانهاش.با زنگ خوردن گوشیش، لرزی کرد و بعد از تأخیری چند ثانیهای، از جاش بلند شد تا با استرسی که به جونش افتاده بود سمت گوشیش بره. با ندیدن شماره و یا اسمی روی صفحه یکتای ابروش رو بالا فرستاد. تنها اطلاعاتی که روی صفحهی گوشیش نقش بسته بود، محل تماس رو نمایان میکرد و این یعنی از یک تلفن عمومی بهش زنگ میزدند.
"سئول..."
زیر لب زمزمه کرد، گوشی رو برداشت و برای چند ثانیه بهش خیره موند. مطمئن نبود باید تماس رو جواب میبده؛ یا فقط نادیدهاش بگیره. حسی شبیه به کنجکاوی به اضطرابش اضافه و باعث شد درست قبل از اینکه تماس به طور خودکار قطع شه، آیکون سبز رو لمس و اون رو به سمت راست صفحهی نمایش بکشه.
گوشی رو بالا آورد و با نگه داشتنش کنار گوشش، در سکوت منتظر موند تا شخص پشت خط اولین کسی باشه که برای حرف زدن پیشقدم میشه."جانگ هوسوک؟"
لبهاش رو چندبار باز و بسته کرد؛ اما صدایی از بینشون به گوش نرسید. انگار مغزش قفل کرده بود و نمیتونست در آن واحد هم احتمال خطرات ممکن رو تحلیل کنه و هم صدای آشنایی که اسمش رو خطاب قرار داده بود.
"صدامو میشنوی؟!"
لحن شخصی که بهش زنگ زده بود زیر بار استرس بهنظر میرسید، انگار عجله داشت. ثانیهای طول کشید تا چرخدندههای مغزش بالاخره به کار دربیان و اون صدای آشنا رو بهخاطر بیاره، حالا دیگه شک نداشت اون صدا متعلق به پسری بود که مدتی میشد زندگیش رو بهم ریخته و نفسش رو بریده بود.
"هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی عوضی؟!"
شاید اونقدرها هم برای به زبون آوردن این جمله فکر نکرد و بیانش تنها ناشی از عکسالعمل تدافعی ناخودآگاهش بود در برابر شخص ناشناسی که زندگیش رو به آشوب کشیده. شاید سوت کشیدن گوشهاش از اضطراب و عصبانیت مانع میشدن تا بخواد کوچکترین صدایی رو بشنوه؛ اما هوسوک میتونست قسم بخوره شخص پشت خط با شنیدن صداش، نفس راحتی کشید.
"وقت مقدمهچینی ندارم، پس خوب گوش بده."
اخمی بین ابروهاش نشست و بدون اینکه جوابی بده، روی تشک سفت تخت تکنفرهی متل نشست.
ESTÁS LEYENDO
No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓
Fanficʚ Fanfiction ɞ ꒰ Couple: VKook, KookMin, YoonMin ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crime, Angst, Smut🔞 ꒱ ″ تهیونگ پسر خوش گذرونی که تا به حال هیچ رابطه ای فراتر از سکس نداشته و علاقه ای هم به تجربه کردنش نداره سال اول کالج با جونگکوک آشنا میشه، هم اتاقیش توی خوا...