⊰ ʟᴀsᴛ ᴘᴀʀᴛ ⊱

457 23 34
                                    

سه‌شنبه 24 سپتامبر  2023 – سئول، کره‌ی جنوبی

درحالی که توی دفتر معاونتش نشسته بود، به انعکاس خودش داخل شیشه پنجره خیره نگاه می‌کرد. دستی به پشت گردنش کشید و نفس خسته‌اش رو بیرون فرستاد.
تا چند دقیقه دیگه قرار بود توی جلسه سهام‌دارها شرکت کنه و به عنوان مدیرکل جدید شرکت‌های پارک انتخاب بشه.
از طرفی پارک هه‌مین، به وضوح ازش درخواست کرده بود که جایگاه همسرش رو بگیره و نذاره شخص دیگه‌ای تلاش‌های همسر فقیدش رو به باد بده. حالا که همسر و پسرش رو تقریباً بلافاصله بعد از هم از دست داده بود، دیگه خبری از اون زن محکم نبود که بخواد کاملاً روی پاهاش بایسته و ریاست رو خودش عهده‌دار شه.
هه‌مین هرچقدر هم قوی بود و موفق می‌شد با غمی که روی دلش سنگینی می‌کرد کنار بیاد، باز هم نمی‌تونست مثل سابق باشه، حداقل نه به این زودی.

دستی به موهاش کشید و به قاب عکس روی میزش خیره شد. آخرین عکس دونفره از خودش و پدرش، جانگ بوم‌هه. تلخندی زد، دستی به چونه‌اش کشید و تلاش کر‌د با نفس‌های پی‌درپی بغضش رو فرو بخوره.

"به خاطر تو... به خاطر تو این کار رو کردم."

هوسوک رو به قاب عکس زمزمه و گره کرواتش رو برای هوای بیشتر شل کرد. کار درستی کرده بود؟ 
اخمی کرد و سرش رو روی میز کارش گذاشت. مگه اهمیتی هم داشت که کار درستی کرده یا نه؟ مگه پارک بزرگ موقع زمین زدن پدرش اهمیتی به درستی و غلط بودن کارش داده بود؟

خنده‌ای عصبی کرد و گونه‌اش رو به قسمت سرد روی میزش چسبوند تا شاید داغی بدنش رو کمی کمتر کنه.

دوست نداشت قبل از جلسه سهام‌دارها ذهنش رو با یادآوری گذشته بهم بریزه؛ اما خاطرات گوشه رینگ انداخته بودنش و اهمیتی به تلاش هوسوک مبنی‌بر نخواستنش نمی‌دادند.

بیشتر از بیست سال از اتفاقات اون موقع می‌گذشت؛ ولی هوسوک هنوز هم دردش رو به خوبی احساس می‌کرد. پدرش و پارک هون‌جون شرکای کاری بودند. پدرش تمام ثروتش رو پای شرکت‌ها گذاشت و سهام بیشتری رو به نام خودش زد.
زندگی تا مدت‌ها به کام می‌گذشت تا اینکه هون‌جون تصمیم گرفت اصلی‌ترین شریک کاریش رو جوری کنار بزنه که دیگه ردی ازش باقی نمونه. هون‌جون بدون اینکه از خانواده بوم‌هه خبر داشته باشه، دست به سندسازی می‌زنه و طولی که نمی‌کشه بوم‌هه به جرم اختلاس پای میز محاکمه میره.

قطره اشکی که از گوشه چشمش پایین افتاد رو با انگشت اشاره‌اش پاک کرد. هوسوک عاشق پدرش بود. اون مرد برای هوسوک نماد زحمت و تلاش بی‌وقفه بود.
جانگ بوم‌هه تمام طول زندگیش رو تلاش کرده بود که زندگی آرامش بخشی رو برای خانواده‌اش دست و پا کنه و در نهایت از نزدیک‌ترین شخصش ضربه خورد.

اون موقع هوسوک فقط ده سال داشت. ده سالش بود که پدرش رو شبونه از خونه‌اشون بیرون کشیدند، ده سالش بود که بانک خونه‌اشون رو مصادره کرد و خودش و مادرش آواره خیابون‌ها شدند. هوسوک فقط ده‌ سالش بود که مادرش از شدت شوک اتفاقاتی که براشون افتاد سکته کرد و بعد از چند روز توی بیمارستان مرد.

No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓Onde histórias criam vida. Descubra agora