"کیم تهیونگ، دانشکده ی مهندسی."
درحالیکه همه تشویقش میکردند، از جاش بلند شد و بعد از اینکه کلاهش رو روی سرش گذاشت، با قدمهای بلندی خودش رو به سکو رسوند. تموم مدتی که اونجا وایستاده بود، بیتوجه به چیزی که توی بلندگو میگفتند، نگاهش رو بین جمعیت میچرخوند تا شاید جونگکوک رو ببینه؛ اما تا لحظهای که دوباره سرجاش برمیگشت نتونست بین اونهمه آدم پیداش کنه.
با همه ی اتفاقایی که بینشون افتاد دیگه کنار اومده بود؛ اما خب نمیتونست انکار کنه دلش برای جونگکوک تنگ شده. شاید به نظر میرسید دوستهای زیادی داره؛ اما مدتی میشد بدون نزدیکترین دوستش احساس تنهایی میکرد و تهیونگ به معنای واقعی کلمه از تنهایی متنفر بود. از اون احساس لعنتی که باعث میشد حس کنه یکجایی درونش تبدیل به سیاهچاله شده و تموم وجودش رو تهی میکنه.
همراه با بیرون دادن نفسش، کلاهش رو درآورد و اون رو روی صندلی خالیش گذاشت. دستش رو سمت بند لباسش برد و بعد از این که بازش کرد اون رو هم گوشهای انداخت.
نمیدونست باید چیکار کنه. مشکلی نداشت که بعد از این مدت و تموم اتفاقاتی که بینشون افتاده سراغ جونگکوک میرفت؟ ولی خب حتی اگه پیشش میرفت هم نمیدونست باید چی بگه."میذاشتی یکم دیگه تنت بمونه، خندهدار شده بودی."
درست قبل از اینکه روی صندلیش بشینه، با شنیدن صدای جونگکوک شوکه روی پاشنهی پاش چرخید. برای لحظهای فقط به پسر مقابلش نگاه کرد؛ اما خیلی زود لبخندی روی لبهاش نشوند و با لحنی دوستانه جواب داد:
"انقدر مسخره شده بودم که باید به روم میاوردی؟"
درست همونطور که انتظارش رو داشت جونگکوک کتوشلوار سرمهای رنگی به تن داشت که خیلیخوب با تیشرت سفیدرنگش ست شده بود.
پسر در جواب تهیونگ نرم خندید و سر تکون داد."اگه راستشو بخوای، آره!"
با خندهی ریزی جواب داد؛ اما در حقیقت نمیدونست باید چی بگه یا چطور رفتار کنه. فقط امیدوار بود تهیونگ جوری عکسالعمل نشون نده که شرایط رو برای جفتشون معذبکنندهتر از چیزی که هست بکنه.
به هر حال تهیونگ تنها دوستی بود که جونگکوک داشت و بعد از نزدیک به دو ماه کلنجار رفتن با خودش فهمیده بود نمیتونه بیخیالش بشه. با جیمین رابطهی خوبی رو شروع کرده بودند؛ اما جونگکوک هرچقدر هم تلاش میکرد نمیتونست جای خالی تهیونگ رو توی قلبش پُر کنه.برای همین تصمیم گرفت بعد از تموم اینمدت اجتناب کردن از تهیونگ، امروز که روز آخر دانشگاهشون هم به حساب میاومد برای درست کردن دوستیشون پا پیش بذاره.
ثانیهها به طرز مزخرفی براش کند میگذشتند و استرس این رو داشت که تهیونگ قراره چطور رفتار کنه؛ اما اون پسر درست مثل گذشتهها لبخندی دوستداشتنی روی لبش نشوند و روی یکی از صندلیهای خالی نشست.
أنت تقرأ
No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓
أدب الهواةʚ Fanfiction ɞ ꒰ Couple: VKook, KookMin, YoonMin ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crime, Angst, Smut🔞 ꒱ ″ تهیونگ پسر خوش گذرونی که تا به حال هیچ رابطه ای فراتر از سکس نداشته و علاقه ای هم به تجربه کردنش نداره سال اول کالج با جونگکوک آشنا میشه، هم اتاقیش توی خوا...