خوشحال بود که سروکلهی جیمین بیرون از خونهاش پیدا نشد. هوا دیگه تاریک شده بود؛ برای همین هم با روشن کردن ماشینش بلافاصله شروع به روندن به سمت مقصدش کرد. امیدوار بود خیلی دیر نرسه.
تاریکی شب رو دوست داشت، بهش احساس آرامش میداد؛ اما انگار خیلی توی افکارش غرق شده بود چون به یکباره متوجه شد مسیر رو اشتباه اومده و حالا توی منطقهی نزدیک خوابگاه سابقشونه.نفسش رو طولانی بیرون داد و ناخودآگاه به صفحه نمایش خاموش ماشینش نگاه کرد. فاکی زیر لب گفت و سعی کرد به مغزش برای پیدا کردن راه درست مراجعه کنه، نمیخواست جیپیاس ماشینش رو به هیچ وجه روشن کنه. بالاخره هیچکس از آینده خبر نداشت و غیرممکن نبود که پلیس بخواد لوکیشنهای وارد شدهی ماشینش رو چک کنه.
قبل از اینکه سمت بزرگراهی که به مقصد میرسوندش بره با دیدن کافه قنادی کوچکی که جونگکوک عاشق چیزکیکهاش بود، کنار زد و بدون اینکه به چیزی فکر کنه از ماشین بیرون پرید.
همزمان با باز کردن در مغازه و به گوش رسیدن صدای گوشنواز آویزی که جلوی در آویزون شده بود، تموم خاطراتی که اینجا با جونگکوک داشت توی ذهنش تکرار شدند."میتونم کمکتون کنم قربان؟"
همراه لبخند کوچیکی که گوشۀ لبش نشست نفسش رو آه مانند بیرون داد و سمت دختری که پشت پیشخون ایستاده بود، رفت.
"یه چیز کیک وانیلی و یه شکلاتی... لطفا روی وانیلیش رو برشته کنید."
دختر با لبخند درخشانی سر تکون داد و رفت تا سفارش مشتریش که خیلی برای آشنا به نظر میرسید رو آماده کنه.
تهیونگ درحالیکه به پیشخوان تکیه زده بود گوشیش رو از جیبش بیرون آورد و بعد از چک کردن ساعت بیهدف بین مخاطبهاش چرخید. فکرش جای دیگهای بود، به برنامهای که باید فردا برای خودش میچید و کارهایی که باید انجام میداد فکر میکرد.
با دیدن شمارهی سرپرست هوانگ، با کلافگی دستی روی صورتش کشید. شمار روزهایی که به شرکت سر نزده از دستش در رفته بود؛ اما با این وجود هم میدونست بیشتر از یک هفته میشه که سرکارش نرفته، دقیقا از فردای روزی که جونگکوک غیبش زده بود.
خیلی تعجب نمیکرد اگر همون لحظه از شرکت بهش زنگ میزدند و عذرش رو میخواستند. البته اهمیتی هم نمیداد، هیچچیز براش از جونگکوک مهمتر نبود."سفارشتون آقا."
صدای لطیف فروشنده از عالم افکار بیرون کشیدش، لبخند نصفهونیمهای زد و کارت بانکیش رو به دختر داد.
◉ ◎◎◎ ◉ ◎◎◎ ◉
به کانتر آشپزخونه تکیه داده بود و سعی میکرد افکارش رو مرتب کنه. مجبور شده بود مادرش رو به خونه خودش بیاره چون زن جایی رو نداشت که بره.
نفسش رو آه مانند بیرون فرستاد و با ریختن دو گلس شراب سیب از آشپزخونه بیرون رفت.

ESTÁS LEYENDO
No Body, No Crime🎭 [VKook, KookMin,YoonMin]✓
Fanficʚ Fanfiction ɞ ꒰ Couple: VKook, KookMin, YoonMin ꒱ ꒰ Genre: Romance, Crime, Angst, Smut🔞 ꒱ ″ تهیونگ پسر خوش گذرونی که تا به حال هیچ رابطه ای فراتر از سکس نداشته و علاقه ای هم به تجربه کردنش نداره سال اول کالج با جونگکوک آشنا میشه، هم اتاقیش توی خوا...