♣︎ Part 56 ♣︎

130 35 171
                                    

جیسونگ توی بغل مینهو روی تخت نشسته بود. پسر بزرگتر دست هاش رو محکم دور کمر جیسونگ حلقه کرده بود و پسر کوچیکتر هم سرش رو به شونه ی هیونگش تکیه داده بود.

جیسونگ دستش رو روی دست های هیونگش که دور کمرش بود، گذاشت و گفت : '' من قرار بود لپ تاپ مینیونگ رو هک کنم، هیونگ. اینجوری که تو من رو سفت گرفتی نمیتونم هیچ کاری بکنم. ''

مینهو حلقه ی دست هاش رو دور بدن جیسونگ محکم تر کرد و پرسید : '' دیروز چطوری دلت اومد نذاری بغلت کنم؟ من رو کنار زدی و اجازه دادی اون چان پیرمرد بغلت کنه. ''

جیسونگ خندید و جواب داد : '' اون بخشی از نقشه‌مون بود، مینی. من نمیتونستم تو رو بغلت کنم و باهات دعوا کنم. ''

مینهو اخمی کرد و پرسید : '' میشه هم زمان این کار رو کرد. میخوای همین الان که تو رو توی بغلم گرفتم باهات دعوا کنم؟ ''

جیسونگ خندید و کمی توی بغل هیونگش جا به شد و گفت : '' آره، مینی. باهام دعوا کن ببینم چطوری میشه. ''

مینهو با اخم به جیسونگ نگاه کرد و شروع به صحبت کرد : '' تو برای چی زود تر با من دوست نشدی؟ اون دوسالی که باهم به یه دانشگاه میرفتیم و تو توی سالن غذاخوری کنارم نمی‌نشستی، با کی وقت میگذروندی؟ با دوست پسر اون چان احمق؟ یا با دوست پسر چانگبین؟ اصلا وقتی من شب ها بغلت نمیکردم، چطوری خوابت میبرد؟ ''

جیسونگ نتونست جلوی خنده‌اش رو بگیره و با صدای بلند شروع به خندیدن کرد. وقتی نگاه خیره ی پسر بزرگتر رو روی خودش حس کرد، چند تا نفس عمیق کشید تا خنده‌اش رو کنترل کنه و گفت : '' الان جدی اون سوال ها رو پرسیدی؟ ''

مینهو جوابی نداد و نگاه خیره‌اش رو به جیسونگ دوخت. پسر کوچکتر با دست هاش صورت هیونگش رو قاب گرفت و به لب های آویزونش بوسه ای زد و گفت : '' از اولین باری که تو زندگیم دیدمت تا اولین باری که باهات حرف زدم، پنج ماه فاصله بود. من قبل از اون هیچ ایده ای راجع به این گربه ی اخمو که به همه چیز حسودی میکنه نداشتم. ''

مینهو به لپ تاپ جدید جیسونگ که روی میز کنار تخت بود اشاره کرد و گفت : '' من فعلا باهات قهرم. برو به کارت برس. ''

جیسونگ خندید و گفت : '' باید دست هات رو از دور کمرم باز کنی. من دستم به میز کنار تخت نمیرسه. ''

مینهو یک دستش رو از دور کمر جیسونگ باز کرد و لپ تاپش رو از روی میز کنار تخت برداشت و روی پاهای پسر کوچیکتر گذاشت و دوباره دست هاش رو محکم دور کمرش حلقه کرد و گفت : '' بهونه نیار و کارت رو انجام بده. ''

پسرک لپ تاپش رو روشن کرد و گفت : '' باشه، هیونگ. من خیلی هم لذت میبرم که توی بغل شوهرم خلافکاری کنم. ''

.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.

عصر روز بعد، سونگهان جونگهو رو به هتل آورد. جیسونگ در رو باز کرد و جونگهو داخل اومد و خواست به سمت مینهو بره که جیسونگ با دستش جلوش رو گرفت و پرسید : '' کجا با این عجله؟ فکر میکنی میتونی همینجوری به رئیس من نزدیک بشی؟ '' و اسلحه اش رو روی شقیقه ی جونگهو گذاشت و ادامه داد : '' من میدونم که قدم بعدی نقشه ی مینیونگ چیه اما میخوام تو برام تعریف کنی. اگه چیز متفاوتی بگی یهو دیدی مغزت کنار اون نقاشی روی دیوار تبدیل به یه اثر هنری شد. ''

Revenant | از گور برخاستهWhere stories live. Discover now