پارت چهل و یک🧑‍⚕️🏥

136 37 41
                                    

CHAN

به طرف دیگه چرخیدم و دستم رو دراز مردم تا هوسوک رو بگیرم تو بغلم!
تازگیا خیلی محتاج بوی تنش شدم!
جوری که بوی بقیه امگا ها حالم رو بد میکرد
حتی بعد از رابطه با هوسوک دیگه نمیتونم به امگا دیگه ای جز اون فکر کنم!

چند بار دست کشیدم روی تخت ولی کسی نبود روش
چشمام رو کم کم باز کردم و با جای خالیش رو به رو شدم!

چند بار چشمام رو باز و بسته کردم تا خواب‌آلودگیم بپره !

اطراف اتاق رو نگاه کردم ولی هوسوک نبود!

چان:هوسوک تو دستشویی؟

بلند صدا زدم ولی جوابی نشنیدم!

چان:هوسوک!

بار دیگه اسمش رو صدا زدم ولی بازم بی جواب موندم!
از روی تخت اومدم پایین و رفتم سمت در دستشویی اتاقم و در زدم و گفتم:سوک اون تویی؟

با نگرفتن جوابی نگران شدم!

نکنه اتفاقی براش افتاده؟

با این فکر سریع در دستشویی رو باز کردم ولی کسی اون تو نبود!

چان:پس کا رفته؟

از دستشویی در اومدم و رفتم پایین ولی اونجا هم نبود!

چان:شاید زودتر از من بلند شده رفته بیمارستان!

سریع رفتم بالا تو اتاقم تا گوشیم رو بردارم و بهش زنگ بزنم!
ولی با برگه ای کنار گوشیم مواجه شدم!

چان:این دیگه چیه؟

گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به هوسوک و همون هنگام هم برگه رو برداشتم و بازش کردم و شروع کردم به خوندن!

سلام چان و صبح بخیر
وقتی داری این نامه رو می‌خونی من اصلا کره نیستم!
البته فکر کنم!
فقط میخواستم بگم که واقعا هیچکدوم از این اتفاقا قرار نبود بیوفته!
قرار نبود باهات رابطه جنسی برقرار کنم
قرار نبود حامله بشم!
قرار نبود بچه ی از گوشت خون خودم رو نابود کنم!
و مهمتر از همه قرار نبود هیچوقت عاشقت بشم!
خنده داره مگه نه!
واقعا وضعم خنده داره!
بهرحال من دیگه نمیتونم این وضع رو تحمل کنم و از کره میرم تا یه زندگی جدید رو بدون تو شروع کنم!

امیدوارم زندگیت خوب پیش بره!

هوسوک

گوشی از دستم افتاده بود!

چشمام اشکی بودن!

چند بار دیگه متن رو رو خوندم و در آخر به قطره های خشک شده اشک نگاه کردم!
هوسوک وقتی داشته اینو می‌نوشته گریه می‌کرده!

چان:چ..چی؟
ن...نه امکان نداره!

سد اشکام شکست و شروع به ریختن کرد!

love hospitalWhere stories live. Discover now