JIN
(چهار سال بعد)
جین:نامجون میشه یه سر به نامسو بزنی؟
نامجون:باشه عشقم!
و آخرین ظرفارو شستم و رفتم سمت اتاق دخترم!
درسته دخترم!
من و نامجون الان یه دختر دو ساله داریم!
سه ساله که ازدواج کردیم!
تهیونگ و جونگ کوک هم چند ماه بعد ما ازدواج کردن و الان یه پسر دو به تهگوک دارن و یونگی و جیمین هم یک سال پیش ازدواج کردن و الان یه دختر هفت ماه دارن!
و هوسوک.....
هنوز نمیدونیم کجا رفته جواب هیچکس رو نمیده!چان هم وضع خوبی نداره از وقتی هوسوک از اینجا رفته خیلی تو خودشه و کم حرف شده دیگه با هیچکس لاس نمیزنه!
جین:دلم برات تنگ شده سوک!
سرم رو تکون دادم و دستگیره در رو کشیدم پایین و رفتم داخل و با نامسو که داشت با نامجون بازی میکرد مواجه شدم!
جین:پرنسس آپا چیکار میکنه؟
نامسو:اپاااا
و از جاش بلند شد و دوید سمتم!
بغلش کردم و بوسه ای روی چال لپش گذاشتم!جین:جون آپا! با ددی خوش میگذره؟
نامجون بلند شد و اومد سمتمون و بوسه ای روی لبام گذاشت و که صدای نارضایتی نامسو بلند شد!
نامجون:هی توله گرگ اپای تو قبلش همسر منه پس هروقت دلم بخواد میبوسمش!
خنده ای کردم که نامسو باز صدای نارضایتی بلند کرد!
نامسو:نههه....اپاااا
نامجون:بچه جون من خیلی لطف کردم که تورو نریختم روی تخت!
جین:نامجون!
نامجون:باشه بابا!
خوابش نمیاد؟جین:واسه چی؟
نامجون:عشقم ما هروقت خواستیم بریم رو کار خانم گند میزد به همه چی!
چشم غره ای بهش. رفتم و رو کردم به نامسو که داشت پلکاش رو میمالوند!
جین:دخترم خوابش میاد؟
نامجون:اره اره ببین چجوری چشماش رو میمالونه!
نگاه ساعت کردم
ساعت ۹ شب بود دیگه وقت خوابش هم هست!نامسو رو گذاشتم توی گهواره و کمی تکونش دادم و بعد از چند دقیقه به خواب رفت!
بوسه ای روی لپاش گذاشتم و بعد نامجون بوسه ای رو پیشونیش گذاشت و رفتیم بیرون!
نامجون:هوفففف بلاخره!
خب عشقم فردا روز تعطیله!به نامجون نگاهی کردم که با چشمای خمار خیره شده بود بهم!
رفتم سمتش و دستم رو دور گردنش حلقه کرده!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
love hospital
Kurt Adamبدبختی من از اونجایی شروع شد که من و دونسنگام روستا و خانواده امون رو ول کردیم و رفتیم رزیدنت بزرگترین و بهترین بیمارستان کره جنوبی شدیم ولی این تمام ماجرا نیست کاپل اصلی:نامجین کاپل فرعی:یونمین.کوکوی.هوسچان(جیهوپ و بنگچان)