پارت چهل و دو🧑‍⚕️🏥

86 38 17
                                    

JIN

(چهار سال بعد)

جین:نامجون میشه یه سر به نامسو بزنی؟

نامجون:باشه عشقم!

و آخرین ظرفارو شستم و رفتم سمت اتاق دخترم!

درسته دخترم!
من و نامجون الان یه دختر دو ساله داریم!
سه ساله که ازدواج کردیم!
تهیونگ و جونگ کوک هم چند ماه بعد ما ازدواج کردن و الان یه پسر دو به تهگوک دارن و یونگی و جیمین هم یک سال پیش ازدواج کردن و الان یه دختر هفت ماه دارن!
و هوسوک.....
هنوز نمیدونیم کجا رفته جواب هیچکس رو نمیده!

چان هم وضع خوبی نداره از وقتی هوسوک از اینجا رفته خیلی تو خودشه و کم حرف شده دیگه با هیچکس لاس نمیزنه!

جین:دلم برات تنگ شده سوک!

سرم رو تکون دادم و دستگیره در رو کشیدم پایین و رفتم داخل و با نامسو که داشت با نامجون بازی میکرد مواجه شدم!

جین:پرنسس آپا چیکار میکنه؟

نامسو:اپاااا

و از جاش بلند شد و دوید سمتم!
بغلش کردم و بوسه ای روی چال لپش گذاشتم!

جین:جون آپا! با ددی خوش میگذره؟

نامجون بلند شد و اومد سمتمون و بوسه ای روی لبام گذاشت و که صدای نارضایتی نامسو بلند شد!

نامجون:هی توله گرگ اپای تو قبلش همسر منه پس هروقت دلم بخواد میبوسمش!

خنده ای کردم که نامسو باز صدای نارضایتی بلند کرد!

نامسو:نههه....اپاااا

نامجون:بچه جون من خیلی لطف کردم که تورو نریختم روی تخت!

جین:نامجون!

نامجون:باشه بابا!
خوابش نمیاد؟

جین:واسه چی؟

نامجون:عشقم ما هروقت خواستیم بریم رو کار خانم گند میزد به همه چی!

چشم غره ای بهش. رفتم و رو کردم به نامسو که داشت پلکاش رو میمالوند!

جین:دخترم خوابش میاد؟

نامجون:اره اره ببین چجوری چشماش رو میمالونه!

نگاه ساعت کردم
ساعت ۹ شب بود دیگه وقت خوابش هم هست!

نامسو رو گذاشتم توی گهواره و کمی تکونش دادم و بعد از چند دقیقه به خواب رفت!

بوسه ای روی لپاش گذاشتم و بعد نامجون بوسه ای رو پیشونیش گذاشت و رفتیم بیرون!

نامجون:هوفففف بلاخره!
خب عشقم فردا روز تعطیله!

به نامجون نگاهی کردم که با چشمای خمار خیره شده بود بهم!

رفتم سمتش و دستم رو دور گردنش حلقه کرده!

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: 2 days ago ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

love hospitalHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin