Chapter Five

2K 292 22
                                    

"هی"

جی و ال بالا رو نگاه کردن و لبخند زدن ولی بعد چشماشون به پشت من جایی که هری وایستاده بود نگاه کرد. ال یه ابروش رو بالا انداخت.

"این هریه"

من همونطور که بهش اشاره میکردم گفتم ، اون لبخند زد و باهم دست دادن. این خجالت آور بود. به من پوزخند زد اما جی گیج بود. چه خوش آمد گویی عالی!

"من ال و اینم جی هستش"

اون (ال) خودش و جی رو معرفی کرد.

"به ما ملحق شو لطفا"

من کنار ال نشستم همونطور که هری منو دنبال کرد و کنارم نشست.

"خب ، راجب چی حرف میزدین؟"

من پرسیدم.

"اوه ، فقط راجب چیزای احمقانه مدرسه"

ال بی ادبانه به من جواب داد و به سمت هری برگشت.

"خب ، تو پسر جدیدی"

من همونطور که جی پوزخند میزد بهش نگاه کردم و ابرومو بردم بالا و اون موبایلش رو درآورد. چند ثانیه بعد حس کردم موبایلم تو جیبم لرزید. من بیرون آوردمش و پیام رو باز کردم.

از طرف جی:

"من الان دلم براش میسوزه"

من به پیامش زل زدم ، انگار من تنها کسی نبودم که دلم برای اون میسوخت. ال از هری کلی سوال میپرسید و اونو ول نمیکرد. من به جی نگاه کردم و سرمو تکون دادم. به هری خیره شدم ، داشت جواب همه سوالای اونو میداد.

من خوشحال بودم که تونستم بهش کمک کنم. میدونستم این چه حسی داره که هم تنها باشی و هم جدید. یاد دو هفته اول مدرسه خودم افتادم و اون بد بود! برام مثل جهنم بود. پس من میخواستم هری به گروه کوچیک ما ملحق بشه. میخواستم اون به ما اعتماد کنه ؛ برای خودمونم همینو میخواستم.

دو هفته بعد.

من زیر درخت استراحت کردم و کمرمو بهش تکیه دادم. راجبه پروژه کلاسم فکر کردم. اون راجب کشیدن هرچیزی که دوست داری بود. و این مشکل من بود. ما همیشه چیزایی که تو ذهنمون بوده رو میکشیدیم ، ولی این بار مهم بود. این یه پروژه مهم مثل امتحان نهایی بود.

بعضی وقتا سخته که راجب موضوع یا چیزی که دوست داری نقاشی کنی ، من خیلی چیزا رو دوست دارم. ولی بعضی وقتا ذهنم مثل یه چیز خالی بود. دقیقا مثل همونی که یه لحظه روی پام دراز کشیده بود. این مثل بستن ذهن نویسنده ها بود. همیشه ایده داشتم. من منتظر این نبودم پس این برام تو این پروژه سخت بود.

"من باید چی بکشم؟!"

از خودم پرسیدم.

"هممم... فکر کن ویولت"

Violet | CompleteWhere stories live. Discover now