Chapter Six

1.7K 257 18
                                    

من بهش لبخند ميزنم و بعد اونور رو نگاه ميكنم . من واقعا خوشحالم و احساس خاصي دارم ، اون به من اعتماد داره و اين معني هاي زيادي داره من هيچوقت قبلا هميچين حسي رو نداشتم اين خيلي سخته كه تو هميچين زمان كوتاهي به كسي اعتماد كني و اون هم به تو اعتماد كنه اين باعث ميشه درباره خيلي چيزا راحت تَر حرف بزنه
اون به عقب نگاه كرد و آهي كشيد.

"هري اين معني هاي زيادي داره مرسي "

من گفتم و سكوت كوتاه چند دقيقه پيش رو شكوندم

" منم به تو اعتماد دارم"

"بـ-براي منم مع-معني زيادي داره "

اون گفت و به من نزديك تَر شد .

"پ ـ پس تو ميخواي نقاشي كني"

من به طرحم نگاه كردم و بعد به اون راستش من ايده بهتري دارم

"خب چرا همديگه رو بهتر نشناسيم؟"

من پيشنهاد دادم . بعد ار اينكه طرحم رو بستم و کنار گذاشتمش.

"فكر خوبيه "

اون موافق بود.

" ا-اول تو"

"باشه اممم دوست داري چي در مورد من بدوني؟"

اون گفت:

" همچي"

من به دستام نگاه كردم و سعي كردم چيزي براي گفتن پيدا كنم و بگم من نميخوام خسته كننده با احمقانه باشه ، من ميخوام يه چيز باحال و هيجان انگير باشه مشكل اينه كه هيچ چيز هيجان انگيزي ندارم.

"و-ويولت؟! "

"همم؟"

من بالا رو نگاه كردم تا بتونم چشم هاشو ببينم اون نگران بود من داشتم فكر هامو جمع و جور ميكردم تا جوابش رو بدم.

" ببخشيد من داشتم فكر ميكردم"

"م-من فكر كردم چيز اشتباهي گف.."

"نه تو نگفتي"

من گفتم تا بهش قوت قلب بدم.

"خيلی خب ، اسم من ويولت جميزِ من فقط يه دخترم كه هنر شور و شوق زندگيشه من بيشتر زندگيمو صرف نقاشي كشيدن ، مطالعه كردن يا گوش دادن يه موزيك ميكنم من پيش مادر دوست داشتنيم زندگي ميكنم و من سه تا دوست دارم ال ، جي و.... هري"

اون لبخند زد.

"خ-خوبه تو ح-حيوون خونگي هم داري؟"

"سوال خوبي بود ولي نه من ندارم "

من گفتم و اون سرشو تكون داد.

"ولي من وقتي سه سالم بود یه ماهي قرمز داشتم من اونو مكس صدا ميكردم خيلي ناراحت شدم وقتي اون مرد و خب آره اين عجيب غريب و شدم آوره"

اون خنديد

"اي-اين بامزس"

"تو چطور به من بگو"

"م-من هري ادوارد استايلزم من با مامانم زندگي ميكنم م-من ميتونم نقاشي بكشم"

"همين ؟ كوتاه بيا"

من گفتم و براي شوخي شونشو هل دادم.

"من مطمئنم چيزهاي زيادي هست كه ميتوني بگي مثلا چه سبك موسيقي گوش ميكني يا-يا ساز ميزني ؟ يا خيلي چيزهاي ديگه"
"من دوست دارم ب_به اهنگ هاي قديمي گوش كنم و من مي-ميتونم گيتار بزنم"

من تحت تاثير قرار گرفتمو سرمو تكون دادم.
"من هميشه دوست داشتم گيتار زدن رو ياد بگيرم"

"من ميتونم بهت يا -ياد بدم"

اون گفت و لبخند زد.

"ا-اگه مخواي"

"پيشنهاد خوبيه استايلز"

"ميشه يه چي-چيزي بپرسم؟"

من سرمو تكون دادم.

"پدرت ك-كجاست؟"

من اخم كردم بعد از اينكه اين سوال رو پرسيد. هري متوجه شد و وحشت زده شد اون با حالت صورتش بهم فهموند كه پشيمونه و گفت:

"ب-بخشيد پرسيدم"

"اون مُرد"

من آروم گفتم و با انگشتام مثله بچه ها بازي كردم من هيچ مشكلي ندارم وقتي اونو ياد من ميندازن من فقط دلم براش تنگ شده من ميخوام تا تمام اين سال ها با من باشه يهو احساس كردم دوتا بازو دور من پيچيده شده فهميدم هري بغلم كرده.

"من متاسفم"

اون زمزمه كرد.

منم اون رو محكم بغل كردم اين به من احساس خوبي داد بغل اون گرم بود. ما همديگه رو به مدت طولاني بغل كرديم من ازش جدا شدم و گفتم:

"فكر كنم بايد بريم هوا داره تاريك ميشه"

بعد يه سكوت كوتاه گفتم. اون بلند شد و گفت:

"آره بزن بريم "

من بعد اون بلند شدم و وسايلم رو جمع كردم.

"ويولت؟"

بهش نگاه كردم و صبر كردم تا حرف بزنه.‌

"بله هری؟!"

با تعجب گفتم يعني تو سرش چي ميگذره داره به چي فكر ميكنه من كه نميتونم فكرشو بخونم من خوشم مياد وقتي اون اسرار آميزه.

"فقط بدون من ه-هميشه پيشتم و بهت گوش ميدم "

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

سلووومممم
من مترجم جديدم
اگه بد ترجمه كردم خيلي ببخشيد چون اولين بارمه لطفا درباره ترجمم نظر بديد و ايراد هامو بگيد.

Violet | CompleteWhere stories live. Discover now