Chapter Forty

1K 110 20
                                    

ویولت

اون اینجا چیکار میکنه؟

"ه-هی هری،" مضطرب گفتم، ولی اون به من نگاه نمیکرد. چشمشاش هنوز همون بودن(تغییری نکردن)، به جیک نگاه میکرد. تنش بینمون قوی بود، برای کمک ال به بیرون نگاه کردم، ولی اون سرگرم حرف زدن با جی بود

من قراره جی رو برای اوردن هری به اینجا بُکُشَم و همچنین ال، چون مطمئنم اون کسی بود که به جی گفت ما کجاییم، منظورم اینه که چه کسی بجز اون میتونه گفته باشه؟!

"اوکی" من دستامو به هم زدم و هری رو به سمت در خروج هل دادم "بیا بریم!" هری مسیرشو متوقف کرد و لبخند زد

"چرا؟ نمیخوای منو به ایشون معرفی کنی؟" چشمام درشت شدن، و شوک شدم

نه به خاطر اینکه هری میخواست جیکو بشناسه، برای اینکه اون حتی یذره هم لکنتش نگرفت. چه اتفاقی داره میوفته؟ "سلام!" جیک دستشو به سمت هری دراز کرد

"من جیکم!"

"هری، دوست پسرش"(منظورش her date عه) در حالیکه داشت دستاشو تکون میداد اینو گفت و لبخند زد
میتونستم لبخند جیک روهم ببینم، ولی اون قایمش کرد

"خب، تو مرد خوش شانسی هستی"

"میدونم که هستم" چند لحظه سکوت بینمون حکمفرما شد ولی من شکوندمش.

"اوکی، ما باید بریم. خوشحال شدم که دوباره دیدمت، جیک" و دست هریو گرفتم و به سمت در قدم برداشتم

"از دیدنت خوشحالم.... رفیق" هری گفت قبل اینکه خارج بشیم. آهی کشیدم خداروشکر هیچی نشد.
وقتی به مغازه نگاه کردم جیک هنوزم داشت مارو نگاه میکرد‌.

هری متوجه شد و من اینو میدونستم وقتی که سوپرایزم‌ و کرد و لپمو بوسید و بعد دستشو دور شونم انداخت و به راه افتادیم

وقتی ال و جی رو در حالا خندیدن دیدم، قبل از اینکه هری بیاد زمزمه کردم" من قراره دوتاتونم بکشم، منتظرش باشید"

اوناهم خندیدن و راه افتادن، ما دنبالشون کردیم و هری چیزی نمی گفت. متوجه این شدم که کلافه و ناراحته، ولی چرا؟ من که کاری نکردم

"هری"

"هممم؟" بهم نگاه کردو منتظر موند که چیزی بگم

با ی صدای اروم گفتم "امیدوارم ازم عصبانی نباشی"

"چ-چرا باید ازت عصبانی باشم؟"

"نمیدونم، در مورد چیزی که اتفاق افتاد" گفتم ولی بیشتر شبیه به یه سوال بود " نمیدونستم اون اونجا کار میکنه قسم میخو-"

"خب حالا اون کی هست؟"

"تو مهمونی باهاش آشنا شدم وقتی گفتی که میری دستشو-"

"من تظاهر نمیکردم ی-یا د-دروغ نگفتم واقعا رفتم" راه رفتنو متوقف کرد و من فکر کردم هنوزم دارم عصبانیش میکنم پس شاید بهتره خفه شم

Violet | CompleteWo Geschichten leben. Entdecke jetzt