Chapter Ten

1.3K 183 19
                                    

2 هفته ، فقط 2 هفته برای پروژه هنر وقت دارم. بعد از اینکه فهمیدم چی میخوام بکشم 1000تا ایده اومد تو ذهنم ، من نمیتونستم انتخاب کنم کدوم بهتره. تعجب میکردم اگه میشنیدم کسی اینو انجام داده. من همینطور تعجب میکردم اگه هری این پروژه رو انجام داده باشه ، شرط میبندم اونم انجامش نداده و مثل من فراموشش کرده. اون تا الان میدونه چی میخواد بکشه ، خوش به حالش!

ولی مشکل این بود که ما فراموشش کردیم و وقت زیادی برای انجامش نداریم. من نیاز داشتم تا کسی کمکم کنه و بگه کدوم ایده ام بهتره ، فکر کردم از اون (هری) بخوام کمکم کنه ، امیدوارم سرش شلوغ نباشه.

زنگ خورد و من رفتم بیرون و دنبال هری گشتم تا راجب به پروژه حرف بزنیم. من رفتم سمت لاکرش و فقط پشیمون بودم که چرا اینکارو کردم ، آه کشیدم و سرجام وایستادم. هری با اون(دختر) مشغول بود.

"ا-اشکالی نداره"

هری به سارا گفت ، دختر مستی که تو پارتی کمکش کرده بود.

"نه داره ، من خیلی مست بودم و ممکن بود یه کاره احمقانه انجام بدم اگه تو اونجا نبودی ؛ درواقع من نمیتونم به اندازه کافی ازت تشکر کنم"

"ا-اینو نگو"

"اممم ؛ میتونم شمارتو داشته باشم؟"

واو ، اون خیلی راحت تر و قابل اعتمادتر از بقیه دخترایی بود که سعی میکردن توجه هری رو به خودشون جلب کنن. اون(سارا) فقط شمارشو خواست و این یه حرکت تازه برای هری بود. من فهمیدم که دارم به حرفاشون گوش میدم ، این رفتار خوبی نیست ، من نباید اینو انجام بدم ولی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. این من نیستم!

این پسر باعث شد کارا و رفتارایی رو کنم که هیچوقت راجبشون فکرم نمیکردم ، خدا کمکم کن من دارم عوض میشم.

"ا-البته بیا"

سارا موبایلشو بهش داد و وقتی اون شماره رو ذخیره کرد موبایل رو به سارا برگردوند.

"خب ، حدس میزنم این دوروبر میبینمت هری"

اون دستشو تکون داد و هری هم سرشو با یه لبخند تکون داد مثل همیشه ، کسی که با ادبه. اون برگشت تا لاکرشو ببنده و منو دید که اونجا وایستادم ، من لبخند زدم و رفتم سمتش و طوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیوفتاده.

"هی،هری!"

"هی ، ویولت! تو اونجا و-وایستا..."

"اون ، من فقط از کلاس اومدم بیرون"

من سریع گفتم.

"درواقع من دنبال تو بودم-"

حرفو قبل از اینکه تموم بشه قطع کردم ، فکر کردم این دیگه مهم نیست. من مطمئن بودم اون سرش شلوغه.

"چیزی ن-نیاز داشتی؟"

"ن-نه."

اون تنها کسی نبود که لکنت گرفته بود. اون با گیجی اخم کرد ، داشت چیزی میگفت ولی خودشو نگه داشت و سرشو به علامت اینکه موضوع رو فهمیده تکون داد. بعد از اینکه سکوت بینمون با صدای زنگ بهم خورد ما بدون حتی یه کلمه حرف به طرف کلاسمون رفتیم.

مدرسه خیلی زود تموم شد و من اصلا حسه اینکه برم خونه رو نداشتم. به یه کافی شاپ کوچیک رفتم که جی راجبش بهم گفته بود ، من داخل رفتم و قهوه سفارش دادم ، بعد از اینکه عینکمو زدم نشستم رو صندلی تا یکم مطالعه کنم ، این کتابه اعتیاد آور رو خیلی وقته داشتم میخوندم و میخواستم تمومش کنم. من فصل آخر بودم که یهو یه سایه افتاد روم و من بالا رو نگاه کردم تا ببینم کی کنارم وایستاده.

"این میز گرفته شده خانم؟"

اون شخص حرف زد و صداش خیلی برام آشنا بود. حتما باهام شوخی میکنی. من بهش لبخند زدم و به صندلیه کنارم اشاره کردم.

"بشین،جیک"

من گفتم و اون نیشخند زد. نشست و من بهش دست دادم بعد از اینکه کتابمو بستم. من عینکمو برداشتم و آه کشیدم.

"خب ، دنبال کننده" (معادله فارسی نداره منظور همون stalker یا کسی که به صورت مخفیانه یکیو دنبال میکنه ست)

"صبر کن ، من؟ دنبال کننده؟"

اون با خنده پرسید.

"آره ، اینجا چیکار میکنی؟"

"من هرروز میام اینجا."

"اوه،واقعا؟ راستشو بخوای ، این اولین بارمه که میام اینجا."

"همم ، روزت چطور بود؟"

من آرزو میکردم کاش اینو نپرسه.

"مزخرف"

من راستشو گفتم و اون خندید و تکیه داد.

"چرا؟"

ابروهامو دادم بالا.

"تو میخوای من راجبه اینکه چرا روزم مزخرف بود برات حرف بزنم؟"

من با گیجی پرسیدم ، اون سرشو تکون داد و لبخند زد.

"من کل روز وقت دارم ، ویولت"

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤


رای و کامنت یادتون نره.

All the love. L

Violet | CompleteWhere stories live. Discover now