Chapter Thirty Six

959 144 34
                                    

من و هرى سريعاً از هم فاصله گرفتيم، من از ديدن اون اينجا شوكه شده بودم. جى اينجا داره چيكار ميكنه؟

"اينجا چه خبره؟"

جى پرسيد در حالى كه ابروش رو بالا انداخت.

من خيلى مضطرب بودم و به هرى نگاه كردم اون هيچى نگفت و به دستهاش نگاه كرد و آه كشيد.

"م-من فكر كنم بايد برم!"

اون گفت. بعد به جى و بعد به من نگاه كرد و لبخند زد. اون گونه چپم رو بوسيد و رفت.

واو، ممنون براى كمک، استايلز!

بعد از اينكه اون رفت من با تنها و بهترين دوست صميمى خودم، جى تنها شدم.

من به اون نگاه كردم و يه لبخند معصومانه تحويلش دادم. يه سكوت بدى بينمون بود، ولى اون سكوت رو با پرتاب سوالاتش به سمتم شكست.

"ويولت؟"

"چه شب قشنگـ-"

"ويولت!"

اون بهم خيره شد وقتى سعى داشتم كه موضوع رو عوض كنم. اون حق داره تا از دستم عصبانى باشه، منظورم اينکه من هيچى رو بهش نگفتم از وقتى كه حرف زديم.

"اينجا چه خبره؟"

من جواب ندادم و وارد خونه شدم و اون دنبالم اومد.

"شماها قرار ميزاريد؟"

"من نميدونم!"

"چطور نميدونى؟!"

"خب...ما قبلاً هم رو بوسيدهـ-"

"چى؟!!"

چشمهاش درشت شدن و من روى كاناپه نشستم و اون جلوم ايستاد. البته شوكه!

"تو اون رو بوسيدى؟"

من با ترديد سرم رو تكون دادم.

"آره!"

"و تو بهم نگفتى؟!"

اون به خودش اشاره كرد.

"به بهترين دوستت؟!"

من احساس گناه كردم و آه كشيدم.

"من متاسفم جى!"

اون روى صندلى كنار كاناپه نشست.

"من بهت نگفتم چون ميدونستم اينطورى رفتار ميكنى!"

"چطورى رفتار ميكنم ويولت؟"

"بيش از اندازه محافظت كننده!"

"من ميترسم اون خوب نباشه! من نميخوام كه به كسى اعتماد كنى و در نهايت صدمه ببينى، ما نميدونیم اون دقيقاً كيه ويولـ-"

"نه من ميدونم، من خود واقعى اون رو ميشناسم جى!"

من آه كشيدم.

"و من و ال رفتيمـ-"

"يه لحظه وايسا..."

چشمهاش درشت شدن.

Violet | CompleteWhere stories live. Discover now