Chapter Twenty Nine

1K 149 80
                                    

" دزدکی بریم تو اتاقش؟"

"اوه اره"

"ال دیوونه شدی؟!" جیغ زدم و ال خندید

"نه ببین اگه میخوای سر از کاراش در بیاری باید بری اتاقش من خیلی در موردش فکر کردم ، مگه فوقش چی میشه؟"

"گیر بیفتیم و خودش یا مامانش ببینتمون اون عصبانی میشه و دیگه هیچوقت باهام حرف نمیزنه یا میتونم حواسمو جمع کنم واگه اتفاقی افتادسریع فرارکنیم"

اه کشیدم،"باید همین کارو کنیم؛بیا بریم"

از اتاق من پریدیم بیرون و وارد اتاق هری شدیم همه جا تاریک بود رفتم داخل و چراغ ها رو روشن کردم اتاقش فوق العادس و درست خود اونو توصیف میکنه ال سریع دوید سمتم وچراغو خاموش کرد "دیوونه ای؟"

"چی؟برای چی؟!" با گیجی ازش پرسیدم

"اگه یهو بیاد وببینه اتاقش روشنه چی؟"

"خب،چجوری قراره تو تاریکی ببینیم دقیقا؟؟"

"من دوتا چراغ قوه دارم" اونا رو از کیفش در آورد و منم نپرسیدم از کدوم جهنمی اوردتشون.

"من اینجا رو میگردم تو هم کمدشو بگرد،اوکی؟"

سرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم و چراغ قوه ای که دستم بود روشن کردم و داخل کمد رفتم ،اینجا بوی اونو میداد , بوی تند عطر مردونش ،دیوارهای اتاقش به رنگ آبی تیره بود و چند تا پوستر روی دیوارها دیده میشد.
چه هنرمندیه

اون خیلی خوشتیپه ،کلی تی شرت های سیاه و سفید ساده و بدون طرح داره و شلوار های جین پاره . وقتی لباسی رو که باهم خریدیم دیدم لبخند زدم این منو یاد انداخت که باهم بودیم و چیزایی که اون موقع بینمون اتفاق افتاد

"فلش بک"

"هی ویو م -میشه بریم داخل اون مغازه؟"

در حالی که حوصلمون به شدت سررفته بود داشتیم توی که پاساژ راه میرفتیم که هری وایساد و به مغازه مور نظرش که لباس های مردونه قشنگی داشت اشاره کرد

"ف-فکر کنم بتونم تی-شرت خوب اینجا پیدا کنم"

"حتما،بیا بریم"

یکم خجالت کشیدم چون دختر دیگه ای جز من اونجا نبود ولی از اینکه هری به نظراتم برای انتخاب تی شرت توجه میکردخوشحال شدم, نگاه گذرایی به بالا کردم و پسری رو دیدم که با پوزخند بهم نگاه میکرد سرمو پایین انداختم و برگشتم

"من بیرون منتظرت میمونم هری" اینو گفتم و اخم کردم

"چ-چرا؟چی شد؟"

قبل از اینکه حرفش تموم شه پشت سرمو نگاه کرد ومن عصبی شدنش رو حس کردم ؛دستمو گذاشتم روی شونش و لبخند زدم

Violet | CompleteWhere stories live. Discover now