Chapter Two

2.2K 364 38
                                    

"لطفا کارتو تحویل بده"

معلم، امیلی گفت. ما وسیله هامونو جمع کردیم و به اون(معلمشون) دادیم.

بعد از اینکه چند لحظه فکر کردم ایده کشیدن چهره یه دختر به ذهنم رسید. این آسون بود، یه دختر با یه تاج گل رو سرش در حالی که داره موهاشو میبافه. سیاه وسفید کشیدمش. قشنگ به نظر میومد. من به کارم افتخار میکردم و خیلی هیجان زده بودم تا اون(معلم) اینو ببینه. اون همیشه عاشق دیدن کارای من بود و بهترین ایده ها رو بهم میداد. من آخرین نفری بودم که کارمو دادم پس کسی نمیتونست اونو ببینه. هیچکس تا حالا ندیده. من متنفر بودم که مردم ببیننش. پس به هیچکس جز امیلی نشونش نمیدادم... نه حتی مادرم، اینو فقط به معلمم نشون میدادم.

من به هری نگاه کردم که داشت وسیله هاشو جمع میکرد، بعد اون بومش رو برداشت و پشت من اومد. من یه جورایی بومم رو بغل کردم و بیشتر به خودمم چسبوندمش. فکر کنم میترسیدم خراب بشه. من منتظر شدم تا هری کارش رو به معلممون بده، پس من آخرین نفر میشدم. ولی اون فقط لبخند زد و تکون نخورد. شاید نفهمید منظورم چیه.

"امممم، تو اول بده"

من بهش لبخند زدم و کنار وایستادم، پس اون میتونست از کنار من حرکت کنه. ولی اون هنوز وایستاده بود. سرشو تکون داد.

"ن-نه، اول تو"

من سرمو به عقب تکون دادم ولی خیلی یهویی امیلی بومم رو بدون اینکه بفهمم ازم گرفت.

من بهش نگاه کردم و اون یه لبخند ملایم زد، یا شاید پوزخند. من ابروهامو بالا بردم. اون سرشو تکون داد و چیزی نگفت. این عجیب بود، من از کلاس خارج شدم و یکم سورپرایز شده بودم. امیلی میدونست که من چقدر نگرانم و مطمئنم هری هم اینو فهمید. ال و جی روبروی من بودن و لبخند میزدن. چشمهای ال به پشتم نگاه کردن و اون پوزخند زد.

"هی صبر کن، همونطور که گفتم اون با تو توی یه کلاسه. دختر خوش شانس"

"اون عجیبه... نه، اون متفاوته"

"متفاوت؟!"

ال پرسید و هردوشون ابروهاشونو برام بالا انداختن.

"چطور؟!"

"اون همیشه ساکته ولی خجالتی نیست، اون همیشه ته کلاس میشینه"

"اوه، پس تو داشتی بهش نگاه میکردی. مثل اینکه تو روی یه پسر جدید کراش داری!"

ال گفت و من بهش چشم غره رفتم.

"تو یه چیزیو فراموش کردی، اون خیلی خوب به نظر میرسه، ما نمیخوایم ال ما رو بکشه"

جی گفت. من پیش خودم خندیدم.

"ولی ویو، این اونو عجیب یا متفاوت نشون نمیده. منظورم اینه منم میشینم... نه، ماهم ته کلاس میشینیم. شماها همیشه ساکتین ولی خیلی هم خجالتی نیستین"

Violet | CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang