Chapter Thirty One

1K 142 17
                                    

"ویولت"

"خبب بعدش چی شد؟" ال با هیجان پرسید من بهش گفتم که چه اتفاقی افتاد.

"هیچی یکم حرف زدیم و تمام شب با هم بودیم"

"تو بغل همدیگه؟"ریز خندیدم و سرخ شدم و با موافقت سرمو تکون دادم

"چه بامزه"

"ممنون .ال"

"کاری نکردم،من همیشه فکر میکردم شما دوتا کنار هم خیلی خوب به نظر میاید"

ال منو بغل کرد و دیدم که جی و هری با هم دارن به سمت ما میان, لبخند خیلی بزرگی زدم چون باورتون بشه یا نه من از همین الان خیلی خیلی دلم براش تنگ شده هر چند که از آخرین دیدارمون فقط 3 ساعت میگذره

ما تمام شب رو با حرف زدن،آهنگ گوش دادن،تماشا کردن ستاره ها گذروندبم و شایدکمی هم بوسیده باشیم؛من خیلی خوشحالم و این همش به خاطر اونه

"سلام دخترا" جی به منو ال گفت

"سلااام" من با انرژی سلام کردم و جی تعجب کرد

"چه چیزی باعث شده که تو انقد هیجان زده و خوشحال باشی؟" جی با لبخند پرسید،من به هری نگاه کردم که داشت بهم لبخند میزد و بعد شونه هامو تکون دادم

"هیچی،هیچی"

"به نظر میاد یکی اینجا صبح خوبی رو شروع کرده" ال با بازیگوشی چشمک زد و من زدمش.

"خب،باید برم من و بن با هم پروژه درسی داریم و باید باهاش حرف بزنم قبل از اینکه غیبش بزنه بعدا میبینمتون گایز"
جی گفت و سریع رفت؛

من داشتم به زمین نگاه میکردم بعد به ال

"خب من تنهاتون میذارم،مرغ های عشق"
پوزخند زد ورفت؛

"الللل"
غر زدم‌و هری خندید؛بهش چشم غره رفتم اون هم در جواب بهم چشم غره رفت و دستمو گرفت و داخل یه کلاس که خالی بود رفتیم؛میخواستم ازش بپرسم که میخواد چیکار کنه ولی با لباش حرفمو قطع کرد.

نمیتونم از لباش سیر شم؛عاشقشونم بوسشو رد نکردم و لبامو باز تر کردم و بسمون عمیق تر شد بعد از جدا شدن لبامون بهش چشمک زدم و اون پوزخند زد.

"خب من میتونم واقعا به این عادت کنم"

"ا-امشب وقت آزاد داری؟"

"اره،چرا؟"

"هیچی،فکر کردم که شب رو با هم بگذرونیم."

اون با لبخند گفت ومن خوشحال شدم و با هیجان سرمو برای موافقت تکون دادم.

"اوکی،اتاق تو یا اتاق من؟"
"پشت بوم"

درسکوت به ستاره ها زل زده بودیم ولی من استرس داشتم و ذهنم با سوالات مختلف پر شده بود و یه سوال کل روز روی اعصابم بود پس تصمیم گرفتم که سکوت بینمون رو بشکنم،بهش نگاه کردم و متوجه شدم که تمام مدت با لبخند بهم خیره بوده؛من هم با خجالت بهش لبخند زدم.

"هری،ما الان دقیقا چی هستیم؟"

بلاخره سوالمو ازش پرسیدم و با چشمای کنجکاو در تلاش برای فهمیدن احساساتش؛اون اخم کرد که منو خیلی گیج میکرد و باعث شد که استرسم بیشتر شه ولی رفتارش به من برخورد.

" من نمیخوام که رابطه د-دوستیمونو خراب کنم."

"منظورت چیه؟مگه تو از من خوشت نمیاد؟"

"من ازت خوشم میاد،خیلی زیاد ولی میترسم"

از روی نفهمیدن اخم کردم؛منظورش چیه که میترسه اصلا از چه فاکی میترسه؟!

"چی؟از چی میترسی هری؟؟"

اون اه کشید ولی جوابمو نداد؛به هرحال من باید می فهمیدم؛

"منظورم اینه که تو نمیتونی به کسی بگی ازش خوشت میاد،به بوسیدنش ادامه بدی و بعدش گیج ولشون کنی اون هم بدون هیچ دلیلی"

احساس میکنم زندگیم در عرض یک ثانیه زیر و رو شده و احساس پشیمونی میکردم وازش متنفر بودم.

متنفرم از اینکه پسرا بازی کردن و دوس دارن و با احساسات بازی میکنن و اگه این یه بازیه من تمایل ندارم بازی کنم و نمیخوام قسمتی از این باشم؛نمیتونم آرزو کنم کاش که هری رو هیچوقت ندیده بودم ولی نیاز دارم زندگی قدیمی عادیم دوباره برگرده.

هری اگه تو من نمیگی همین الان میرم و دیگه هم برنمی گردم چون به شدت از این وضعیت خسته شدم؛
قبل از که از جام بلند شم گفتم و بعد سریع به اتاقم برگشتم و وقتی به تخت رسیدم دیگه نتونستم جلوی پایین اومدن اشکام رو بگیرم

من تو یک ثانیه شکسته شدم و زندگیم شکل دیگه ای گرفت احساس ضعف داشتم؛فکر میکنم حق با جی بود هری برای من خوب نیست؛
صدای زده شدن پنجره رو شنیدم و فهمیدم که هری اونجاست،پرده هارو کشیدم و در حالی که گریه میکردم تلاش کردم بخوابم؛فکر کنم اون شب در کل یک ساعت تونستم بخوابم در حالی که کل شب گریه میکردم.

"اون با من چیکار کرده بود؟"

لطفا بخونید○●
هی گایز امیدوارم خوب باشید❤💕
در جریانید که از ترجمه تو واتپد چیزی به مترجما نمیرسه و به جز کامنت ها و ووت های شما دلگرمی دیگه ای وجود نداره پس خواهشا حمایت کنید و نظرهای باارزشتونو یا زیر همین چپتر یا به پیج خودم تو واتپد یا تل aida_mn@ بگید
All the luv#A💕

Violet | CompleteWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu