Chapter Twenty

1.2K 165 25
                                    

من خوشحال ام که کنار اونم، من خوش شانس ترین دختر مدرسه ام چون بهش نزدیکم. اما همزمان بدشانس هم هستم چون نمیتونم با مالکیت صداش کنم. هری، تو تنها کسی هستی که من کل روز بهش فکر میکنم. همزمان هم از این متنفرم هم عاشقشم.

"ویو؟"

"همم؟"

من از دنیای خودم بیرون اومدم، این روزا خیلی با خودم حرف میزنم و این خجالت آور و دیوونه کنندست.

"چ-چه مشکلی هست؟ اخیرا خیلی ساکت شدی."

من سرمو تکون دادم و یه لبخند مصنوعی زدم.

"تو میتونی همه چیزو بهم بگی."

"میدونم، اما چیزی برای گفتن نیست هری."

اون اخم کرد.

"من خوبم، واقعا. هیچ مشکلی نیست."

"تو مطم-"

"آره، اگه چیزی باشه بهت میگم."

بعد ما توی سکوت نشستیم، و اون شکستش.

"خب... دیروز، خوش گذشت؟"

نیشخندش منو ترسوند. من بخاطر سوالش دوباره از فکرام خارج شدم، منظورش از اون لعنتی چی بود؟

"چ-چی؟"

مزخرف! من لکنت گرفتم. خیلی عصبی به نظر میام؟

"دیروز؟ تو و ال؟"

"تو چطور میدونی؟"

اون مارو دید؟ هیچکس نمیدونست که دیروز ال با منه.

"ا-اون بهم گفت."

من آه کشیدم، احساس زنده بودن میکنم. خداروشکر!

"خب، ما هیچ کاری نکردیم." (اره جون عمت)

اون سرشو تکون داد.

"مثل همیشه بود."

زنگ خورد و کلاس بعدی ما مشترک نبود معنیش اینکه راه اون از من جداست. من نمیخوام برم کلاسم، ترجیح میدم با اون حرف بزنم.

چه اتفاقی برای من افتاده؟ این ویولت نیست.

"و، همیشه یعنی جاسوسی کردن آدما. ب-باشه،ویو." (عععععرررررر!!!)

اون گفت و بلند شد. چشمام گشاد شد، من بهش نگاه کردم وقتی سمت سالن میرفت تا به کلاسش بره. اون سرشو برگردوند تا بهم نگاه کنه و پوزخند زد.

"بعدا میبینمت!"

من مطمئنم که صورتم رو آتیش بود (منظورش اینکه خیلی خجالت کشیده) من برای بار دوم واقعا خجالت زده شدم. من ال رو میکشم. بخاطر اون این اتفاق افتاد. این رسما، یعنی من یه دنبال کننده ام.

من به کلاس رفتم و دانش آموزا هنوز داشتن میومدن. به در زل زدم و منتظر بودم که ال بیاد. یکدفعه اون اومد و من بهش خیره شدم.

Violet | CompleteWhere stories live. Discover now