Chapter Thirty

1K 154 44
                                    

"هری من میتونم توضیح بدم."

"چ-چرا؟"

"چرا چی؟"

من خیلی گیج و خجالت زده شده بودم به خاطر کاری که کرده بودیم ؛هری کاملا ناراحت ویه جورایی شکسته به نظر میومد ، ولی چرا؟ اون نمیخواست من طرح هاشو ببینم؟

"چرا دزدکی وارد اتاقم شدین؟؛اون به زمین نگاه کرد

"تو نباید اون طرح ها رو میدیدی ویو"

"من خیلی خیلی متاسفم"

من گفتم و به دستام نگاه کردم؛هری به من نگاه کرد و اه کشید و با یه لبخند غمگین روی تخت نشست

"مطمئنم تو الان منو یه آدم عجیب و ت-ترسناک میبینی"

"نه تو داری اشتباه میکنی"(اشتباه میزنی)

سرمو به نشونه مخالفت تکون دادم
این عجیبه ولی یه احساس متفاوت داره،نمیدونم چه حسی اینکه یکی تو رو بکشه یه جورایی عجیبه ولی زیباست. همیشه فکر میکردم چه حسی داره وقتی یکی منونقاشی کنه همون طور که خودم میکشم؛رفتم و کنارش روی تخت نشستم

"نه هری اینو نگو"

"هر دومون م-میدونیم که این درسته"

"نه نیس هری"

دستمو روی دستش گذاشتم. هری اول به دستامون و بعد به چشمام نگاه کرد؛من‌لبخند زدم

"ممنونم به خاطر طرح های فوق العادت اونا خیلی قشنگن هر چند که من وقت نکردم درست نگاهشون کنم"
؛هری اروم خندید

"من خیلی دستپاچه بودم پس منتظرم که یه روزی وقتی به اندازه کافی بهم اعتماد کردی طرح هاتو نشونم بدی"

"من بهت اعتماد دارم" اون حرفمو قطع کرد

"بیشتر از خودم دارم ویولت"

اون لبخند زد و سکوت بینمون افتاد

"خب،من برم دیگه"

من بلند شدم و هری اخم کرد

"ب-بمون"

"نمیتونم،متاسفم"

"طرح هامو بهت نشون میدم،همشون"

"تو مجبور نیستی هری"

"خودم میخوام این کارو کنم ؛ولی شرط داره"

من لبخند زدم "و اون شرط چیه؟"

"توهم کارهاتو به من نشون بدی"

"حتما"

"اینو وقتی7 سالم بود کشیدم" افتضاحه
هردمون خندیدیم

"نه نیست،این برای پسربچه 7 ساله خیلی هم خوبه"

"اره اره"

"این کیه؟"

" پدربزرگم،لبخند زد و پرتره رو گرفت؛اینو بعد از مرگش کشیدم ،خیلی دوسش داشتم."

بهش لبخند زدم "این خوبیتو میرسونه"

این واقعا خیلی خوبه که اون افرادی رو که روش تاثیر میذارن یا دوستشون داره رو میکشه.

"من چهره پدرم روهم کشیدم "

اون کارهاشو به من نشون میداداونا عالی بودن و این واقعا سرگرم کننده بود

"میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟"

"اره،حتما" گفتم و بهش نگاه کردم

"اینجا داشتین چیکار میکردین؟"

من به دستام زل زدم تا متوجه سرخ شدن ناگهانیم نشه و اون پوزخند زد

"وقتی ا-اینجوری پوستت قرمز میشه خیلی دوست داشتنی میشی "

من گرمای بیشتری روی گونه هام حس کردم و سرفه کردم و به سوالش جواب ندادم

" پس بذار یه چیز دیگه بپرسم مثل؛این کار ایده کدومتون بود؟"

قبل از اینکه جواب بدم خودش گفت "نه جواب نده،خیلی واضحه "ال"

اینو گفت و هردمون خندیدیم
"هری تو نباید الان سر قرارت با سارا باشی؟"

من با تعجب پرسیدم ؛چرا اون برگشته؟

"کنسلش کردم"

من...خوشحال شدم؟!میدونم خود خواهم ولی نمیشه به خاطر این سرزنشم کرد ،منم یه دختر معمولیم میتونم خود خواه وحسود باشم

"چرا؟؟" هری خندید؛ "چیش خنده داره؟"

در حالی که خندشو تحسین میکردم با لبخند پرسیدم

"این واضح نیس ویولت؟" گفت و سرشو به من نزدیک تر کرد

"دلیلش تویی ویولت"

"منن؟"

"اره تو" ؛اون به لب هام و بعد به چشمام برای اجازه نگاه کرد.

"تو نمیتونی منو بازی بدی هری"؛اخم کرد و ازم فاصله گرفت.

"م-منظورت چیه؟" گیج و با لکنت پرسید

"م-من،من حس میکنم تو داری منو بازی میدی هری منظورم اینه که تو منو می بوسی و بعد میری با سارا،این رفتارت گیج کنندس ؛بلند شدم "هری تو چه حسی به من داری؟"

اون جوابی نداد ولی پوزخندی زد که منو گیج تر کرد

"تو گفتی قرار نمیذاری و نزدیک ترین دوست منی ،بعد تو دوباره منو می بوسی،اینطور نیس که من اذیت شده باشم ولی..."

با فشار دادن ناگهانی لباش روی لبام منو ساکت کرد نمیخواستم عقب بکشم چون دروغ نگفتم وقتی منو می بوسه حس خوبی داره

مثل اینه که تو بهشت باشی خیلی شیرین و ملایم در عین حال یکم خشن و هات بعد از اینکه لبامون فاصله گرفت چیزی گفت که باعث شد سریع چشمامو باز کنم

"من خیلی خیلی ازت خوشم میاد ویولت جیمز" اون به من لبخند زد و گونمو بوسید

"تو چه حسی به من داری؟"؛با استرس پرسید و من لبخند زدم.

"منم خیلی خیلی ازت خوشم میاد هری استایلز"

اون لبخند عمیقی زدودوباره منو بوسید؛اوه گاد من به این لب های شیرین عادت میکنم

Violet | CompleteOù les histoires vivent. Découvrez maintenant