Chapter Twenty Four

1.2K 151 57
                                    

این نمیتونه اتفاق بیفته! اون واقعا منو دیوونه میکنه.اون میگه برای قرار گذاشتن با من آماده نیست...و بعد از من میپرسه که من مشکلی با قرار گذاشتنش ندارم؟و اونم با کسی که من ازش میترسیدم؟سارا؟ اگه واقعا نظر منو میخواد باید بهش یه نه بزرگ بگم! نه !اون نباید باهاش قرار بزاره!

حتی نباید بهش نگاه کنه!من اصلا احساس خوبی نسبت به اون دختر ندارم.حس میکنم که اون فقط داره نقش یه ادم مظلوم رو بازی میکنه...ولی زیر اون صورت زیبا هزاران راز وجود داره!

شاید اگه اون دوست دخترش بشه، هری همه چیزو درباره خومون دو تا فراموش کنه! و اون هیچ شبی رو با من نمیگذروند! شاید این عجیب بنظر بیاد ولی اون دختر میتونه هریو عوض کنه! و این هیچ کمکی به من نمیکنه...چون من رو هری کراش دارم و نمیتونم بهش بگم و نمیتونمم خفه بشم و نگم!

"و-ویولت؟"

اون بهم چشمک زد و منتظر جوابم شد.درحالی که داشتم درباره جوابم فکر میکردم گفتم:

"خب؟"

"ولی تو گفتی که نمیخوای با هیچکس الان قرار بزاری...درسته؟"

گفتم و بهش نگاه کردم.امیدوارم که تونسته باشم نظرشو عوض کرده باشم.

"نمیدونم...اون عالی بنظر میاد"

"پس تو میخوای باهاش بری بیرون چون اون عالی بنظر میرسه؟!"

خندیدم و سرمو تکون دادم...اگه من بخوام با یکی برم بیرون مطمعنا فقط چون اون عالی بنظر میرسه باهاش نمیرم بیرون

"این دلیل خوبی نیست هری"

"د-درست میگی"

"و بنظر من سارا به مدل تو نمیخوره"

"مگه من مدل خاصی دارم؟"

"البته!همه مدل خودشونو دارن!"

"و مدلم چیه؟!"

"من شرط میبندم که تو عاشقه دخترای بلوند با چشمای ابی هستی"

زیر لب گفتم و سرمو پایین گرفتم. با دستاش سرمو بالا اورد و خندید. خندیدنش بهم حس خوبی میداد. چشماش بسته میشه و سرشو با موهای فرش یکم عقب میبره...

"و م-مدل تو چیه؟"

به خودم اشاره کردم و گفتم:

"من کنجکاوم"

"من پسرایی که لبخند کیوت،چشمای پرستیدنی و شخصیت شوخ طبعی دارن خوشم میاد"

"همین؟"

با یکم مکث گفت

"پس میشه بگیم که تو عاشق پسرایی هستی با موهای ف-فر،با چشمای سبز؟حتما با همچین صدایی مثل من؟"

اون داشت درباره خودش میگفت. امیدوار بودم اینو زودتر بفهمه که دارم دربارش حرف میزنم.

"البته.من عاشق همچین صدای خوبیم"

خندیدم

"میشه ازت یه چیزی بپرسم؟"

"آره...ا-البته"

"اممم...امروز تو جور دیگه ای بودی.دیشب کار اشتباهی انجام دادم؟همه چی درسته؟!"

"میتونم ازت چیزی بپرسم؟"

بهش چشم غره رفتم چون اون جواب سوالمو نداد و حالا خودش میخواد از من یه سوال بپرسه!

"تو و جی...قبلا چیزی داشتین؟یا با هم تو رابطه هستین؟"

چشمام درشت شدن!شاید این چیزی باشه که مردم میبینن...ولی ما فقط دوستیم!

من حتی نمیتونم به این فکر کنم که منو جی با هم باشیم!این واقعا واسم خنده داره!جی واقعا مثل برادر منه و من هیچوقت بیشتر از این دربارش فکر نکردم!

بعضی مواقع که میخوام برم خونشون،پدر و مادرش و برادرش میگن که من دوست دختر اونم و ما خیلی بهم میایم!

"هری اون مثل برادر منه!"

""سوال دیگه ای نداری؟"

"ه-هیچی"

"ببخشید که امروز یجوری بودم...فقط خسته بودم"

"ه-هنوز درباره جیک حرف میزنی؟"

با سکالش سورپرایزم کرد!

"دیگه خیلی وقته باهاش حرف نمیزنم."

ادامه دادم

"میخوای از سارا بپرسی؟"

موهامو تو صورتم ریختم.ما درباره هم خیلی چیزا میدونیم...ولی باهم نیستم.

"نه"

"چرا؟"

"چون اون مدل من نیست!"

بهش نگاه کردم و اون خندید.

"بنظرم بهتره بریم یه جای دیگه تا قبل از اینکه من وسواس بگیرم!"

خندیدم و بلند شدم تا لباسمو درست کنم.اونم با للخند نگاهم میکرد.دستمو گرفت تا بلند بشم.وقتی بلند شدم موهام ریخت تو صورت هری.

"میدونی موهات واقعا بلنده!همش رفت تو دهنم!"

خندیدم موهامو برگردوندم سمتش و تکون دادم.نمیتونستم نخندم!چون هری داشت با پایین موهام بازی میکرد.

"اینا خیلی قشنگن!"

"تمومش کن هری!"

با خنده گفتم و بهش نگاه کردم.برای یه لحظه واقعا خوشحال شدم و میخواستم زمان بایسته!

"پرنسس و-ویولت شما وقعا زیبا و ب-بی نقصی!"

"هری...میدونی الان داری باهام لاس میزنی؟!"

خندید و دستشو زیر چونم گذاشت...تازه موقعیتو فهمیدم!

"هری..."

لبهاش که رو لبهام قرار گرفت باعث شد حرفم قطع بشه!

Violet | CompleteWhere stories live. Discover now