fakeliampayne: زین
fakeliampayne: زییییین
fakeliampayne: نیااااز
fakeliampayne: نیاااااز کمکم کن من دارم میمیرم بهم حمله شدهههه
fakeliampayne: زیییین زنگ بزن به پلییییس
niazkilam: بااااااشه بابا چته آروم بگیر، چی شده چه بلایی سر بیبی بوی من اومده؟ آروم باش بگو چی شده؟
fakeliampayne: یه عنکبوت تو اتاقمهههههه
niazkilam: آر یو فاکینگ کیدینگ می؟؟ :\
fakeliampayne: به نظرت چرا باید درمورد یه چیز وحشتناااک مثل عنکبوت شوخی کنمممممم؟؟؟؟؟
niazkilam: لی من فکر کردم تو یه خطر جدی قرار گرفتی وات د فاک منو ترسوندی
fakeliampayne: من الان تو خطرم ماااادر ج*دههههههه
niazkilam: اون فقط یه عنکبوته
fakeliampayne: فااااک یو اصن
niazkilam: آخ لعنتی به دلم مونده واقعا
fakeliampayne: الان وقت این حرفا نییییس من دارم به دیدار ملکوتی میرم آشغاااال
niazkilam: یه دمپاییه کوفتی بردار و بکوب تو سرش دیگه
niazkilam: خیلی مسخره ای نمیخوای تصمیم بگیری یکم مردونه تر باشی؟؟
fakeliampayne: مگه داری سکس چت میکنی عوضییییی؟؟
niazkilam: خب تقریبا اره چطوره؟
fakeliampayne: نمیدوووونم من مثل استریتا فکر نمیکنم ولی میدونم استریتم
niazkilam: من هیچوقت مثل استریتا فکر نمیکنم :)
fakeliampayne: ببند بابا اصن نمیخوام کمکم کنیییی
niazkilam: خب من الان میخوام برم ادامه کتابمو بنویسم
fakeliampayne: اوه راستی کتابت چطور پیش میره؟
niazkilam: تو همین الان نگرانه یه عنکبوت نبودی؟
fakeliampayne: فااااااک عارهههه کجا رفففففففت؟؟؟؟
niazkilam: خیلی خب، خوش بگذره لیما
niazkilam: من الان تو کافی شاپم و یه دختره زل زده بهم
niazkilam: اه بس کن دیگه من گی ام
niazkilam: موهاش بنفشه خیلی باحاله
niazkilam: فاااااک نه اون بهم چشمک زدددد
niazkilam: لیااااااااام
niazkilam: عرررررررر
fakeliampayne: عنکبوت نهان گردید و به هر جهنم دره ای که تعلق داشت بازگشت
fakeliampayne: و اینکه برو به دختره شماره بده وات د فاک
fakeliampayne: وایسا وایسا
fakeliampayne: فهمیدم چه اشتباهی کردم
niazkilam: دخترا ترسناکن وات د فاااااک؟؟
fakeliampayne: از دخترا میترسی؟وای خدا
niazkilam: عمه ی من بود همین الان داشت بخاطر یه عنکبوت میرید تو خودش؟؟؟؟
niazkilam: فقط یه تفاوت بین دخترا و عنکبوتا نام ببر
fakeliampayne: من دخترارو به فاک میدم
niazkilam: وات د فاک؟
niazkilam: چی؟
niazkilam: حالا هرچی اصن
niazkilam: من باید برم رو کتابم تمرکز کنم، با اون عنکبوت فاکیت خوش بگذره
fakeliampayne: هی نه صبر کن من نمیخواستم ناراحتت کنم
fakeliampayne: ببخشید که دوباره افکار استریتیم رو بیان کردم
fakeliampayne: زین؟
fakeliampayne: جوابمو بده میدونم داری نوتیفیکیشن رو میخونی ولی برنامه رو باز نمیکنی
fakeliampayne: برگرد دیگه اصن ازت متنفرم
fakeliampayne: 😡
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1