*این چپتر بسی مهم عست👽*
louist91: بیداری؟
louist91: نمیدونم اونجایی که هستی ساعت چنده ولی الان اینجا ده صبحه و امیدوارم که بیدار باشی
niazkilam: آره بیدارم
louist91: های
niazkilam: سلام
niazkilam: به چیزی احتیاج داری؟
louist91: خب بعد از اینکه تقریبا پنج ساعت با خودم فکر کردم فهمیدم که چه گندی زدم و چقدر بد باهات برخورد کردم
niazkilam: نه نه نمیخواد نگرانش باشی همه چیز رو به راهه رفیق
louist91: نه نیست، تو بین دوستام آدمی نیستی که زود از مسائل بگذری پس بهتره یاد بگیرم چطور باهات رفتار کنم
louist91: دلیلی که روت قفلم اینه که فکر نمیکنم واقعا چیزی از رفتارات درک کنم
louist91: ببخشید که خیلی بی احساس دارم بیانش میکنم، من همیشه بچه ی معروفی بودم و همینجوری بزرگ شدم، پررو بودم و روم همیشه باز بود برای همین واقعا نمیفهمم چرا چیزهای کوچیک و بی اهمیت ناراحتت میکنن
louist91: ولی.... من واقعا میخوام بدونم تو رو چه چیزهایی حساسی تا سعی کنم جلوی تو اون کارهارو انجام ندم :)
niazkilam: واااو
niazkilam: تاحالا کسی اینجوری اهمیت دادنشو بهم نشون نداده بود، پس برای همینه که اونا باهات دوستن
louist91: ولی مطمئنم لیام قبل از من اینارو ازت پرسیده
niazkilam: حتی لیام هم اینکارو نکرده
louist91: خب پس خوشحال میشم که اولین نفرت باشم
louist91: مثل حرف گی ها شد
niazkilam: من گی ام
louist91: *عرق کردن*
niazkilam: نگران نباش نمیخوام پررو بازی در بیارم
niazkilam: واقعا نمیدونم چجوری برات توضیح بدم که چرا اینجوریم ولی اگه تو واقعا میخوای بدونی سعیمو میکنم
louist91: واقعا میخوام :)
niazkilam: خیلی خب...اممم...چی میخوای بدونی؟
louist91: !همه چی
louist91: میخوام بدونم که چی باعث تفاوتت شده و من چجوری میتونم مثل یه دیک باهات رفتار نکنم
niazkilam: اشکالی نداره اگه برگردم به دوران دبیرستانم؟
louist91: واقعا نه
niazkilam: خب...سال اول مدرسم واقعا افتضاح بود، در حدی که من برای یه مدت مدرسه نرفتم، ولی مامام گفت اینکار جلوی اجتماعی شدنم رو میگیره و دوباره منو به مدرسه برگردوند
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1