"متشکرم!! گلسگووووو" لیام تو میکروفن خندید و یه قدم به عقب برداشت، جمعیت از خود بی خود شدن، اونا وحشی شدن و لیام میدونست که میتونه صدای جیغشونو بعد از قدم برداشتن از روی استیج هم بشنوهبه محض اینکه از استیج پایین اومد، با یه پسر تویینک که ظاهرا یکی از کارکنا بود برخورد کرد، اون لبخند زد و با سر تا پای بدنش به لیام نخ داد و بعد گفت "وای، اون اجرا واقعااا خوب بود"
"ممنونم" لیام بدون تعارف گفت، گیتارشو از دور گردنش در اورد و به مسئول گیتارش داد
"خب، گوش کن، یه مهمونی هست و..." اون پسر به حرف زدن ادامه داد، و لیام مطمئن نبود که این آدم جزو کارکنای خودش هست یا نه، لیام حتی اسمشونم نمیدونست، یه عالمه بادی گارد بودن، یه عالمه آدم بودن که بهش میگفتن کجا بره و چیکار بکنه
"آم، نه مرسی" لیام ردش کرد "من باید امشب برم و به صدام یه استراحتی بدم"
"اوه، اشکالی نداره" اون پسر ادامه داد و دستشو دراز کرد تا انگشتاشو روی بازوی لیام بکشه "مطمئنم میتونیم یه جایی رو پیدا کنیم که... ساکت تر باشه... تا ما کارمون رو انجام بدیم"
لیام حتی جوابشو نداد، فقط دستشو برای یکی از کارکناش تکون داد و به اون پسره اشاره کرد، و اون پسر فورا از ساختمون بیرون شد
اون کارکنی که برای لیام کار میکرد بعد از بیرون کردن اون پسره خندید و گفت "تو متظاهر کننده ترین مرد معروفی هستی که تو هالیوود وجود داره"
لیام یه نفس آبو سر کشید و سعی کرد گلوشو نرم کنه "تظاهر نیست، فقط جذبش نشدم"
"اون پسره کیوت بود!" لیام صداشو از پشت سرش شنید و به اتاق تعویض لباسش رسید
"جذبش نشدم" لیام گفت و درو پشت سرش بست، یه آه سنگین کشید، و گذاشت نقاب روی استیجش از بین بره، خستگی بیش از حد فورا دورشو احاطه کرد و اون به سمت حمام رفت
"لیام!!!" وقتی آب داغو باز کرد صداشو شنید، شریل بود، منیجرش
ناله کرد "چیه؟"
"داری حموم میکنی؟ نه! وقتی براش نداریم، باید بری و مربی بدنسازیتو ببینی، تو پارکینگه"
"من نمیخوام الان ورزش کنم"
"خب راستش، تو باید اینکارو بکنی، نمیخوای که اون هیکلو از دست بدی؟ میخوای؟"
"چون اینجوری یه فاجعه بزرگ میشه" لیام آبو بست، و از روی اکراه دنبالش کرد، نمیتونست مقاومت کنه، واقعا نمیتونست، چون اونا شغلشو ازش میگرفتن، و تو این موقعیت، لیام دیگه نمیتونست برگرده، اگه قراردادشو از بین میبرد، اونوقت کار دیگه ای نداشت تا تو خونه انجام بده
اون دو ساعت ورزش کرد، صف فن ها پشت موانع بسته شده بود، جیغ میکشیدن و اسمشو صدا میزدن، ولی اون بهشون گوش نمیداد، یاد گرفته بود که چجوری نادیدشون بگیره و صداهاشون رو نشنوه
ولی یه فن، توجهشو جلب کرد، اون تونست دیوار دور لیام رو بشکنه، فقط با سه کلمه
"من عاشق زیامم!!"
لیام کارشو متوقف کرد، خم شد تا دستاشو روی زانوهاش بذاره، به سختی نفس کشید "بعدا خبرت میکنم" به مربیش گفت و اشاره کرد که میخواد تمومش کنه "نمیتونم امشب انجامش بدم"
"میتونیم فردا شب دوبرابرشو انجام بدیم" مربیش گفت، و لیام سرشو تکون داد، هرکاری انجام میداد تا دهنشو ببنده
"خیلی خب، آره، ممنون مرد، موفق باشی" لیام عذرشو خواست و مستقیم به سمت اتوبوس رفت، به محض اینکه وارد شد، از گروه کارکناش که در حال خندیدن و مشروب خوردن بودن گذشت، به سمت قسمت خودش تو پشت اتوبوس رسید، بین اون تختای اتوبوسی، یه اتاق شخصی بود، و نزدیک شیش اینچ جا برای حرکت داشت تا به ملافه ها برسه و بقیه اتاق با اونا پوشونده بشه، این اتاق لیام بود، چون اون لیاقت بهترین چیزارو داشت، یه زندگی شاهانه
اون چند ماه بود که خبری از زیام نشنیده بود، فکر نمیکرد مردم همچنان اهمیت بدن، یا اصن بدونن که زین کی بوده، حتی به فکرشم نرسیده بود هنوز فن هایی هستن که فکر میکنن اون و زین با همن
لیام گوشیشو از تو جیبش دراورد، بین مخاطباش گشت تا اون آدمی که به اسم پرتی بوی سیو شده بود رو ببینه، به اسم مخاطب و همینطور به عکسش زل زد، و همون سوراخ تهی رو احساس کرد که اونو تو خودش میکشید تا غرقش کنه
گوشیشو قفل کرد و به اون طرف ملافه ها سرش داد، سعی کرد غلت بزنه و هرچیزی که قبل از شروع تورش اتفاق افتاده بود رو فراموش کنه، اون قسمت از زندگی دیگه وجود نداره!!!
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
ספרות חובבים[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1