niazkilam: خیلی خب، ساعت یک ظهره، من سه تا فنجون قهوه خوردم، بیا با هم صحبت کنیم
fakeliampayne: !ظهر بخیر
niazkilam: چطوری؟
fakeliampayne: واقعا خوبم ممنون😊 تو چطوری؟
niazkilam: میخوام ساعت ها رو تختت دراز بکشم و پوستتو لمس کنم و ته ریشت رو احساس کنم، بین ملافه ها غلت بزنی و صدای خنده هات رو بشنوم، کنارت بخوابم و به آهنگ هایی که میخونی گوش کنم و بهت مسیج بدم و بخاطر این همه مدت که پیشت نبودم دلتو به دست بیارم
fakeliampayne: زییییییین ما نمیتونیم اینو کنترل کنیییییییم
fakeliampayne: من الان تو یه پاساژ نشستممممم و مثل یه برج فاک سفت شدمممم
niazkilam: واقعااااا؟؟؟
niazkilam: نمیخواستم اینکارو بکنممممم من فقطططط
niazkilam: اخه لامصبببببب
fakeliampayne: من دارم میرم خونهههههه هیچی هم نتونستم بخرم و دارم برمیگردم چون تو منو روانی میکنییییییی
niazkilam: چرا نمیتونیم جلوی اینو بگیریم؟؟
fakeliampayne: نمیدونم ولی وحشت جنسی داره منو میکشه
niazkilam: من کل این بیست سال زندگیمو در سلامت و باکرگی گذروندم ولی تو اومدی و هرروز منو به فاک دادی
fakeliampayne: امیدوارم بیشتر توی تو بیام و به فاکت بدم
niazkilam: بس کننننننن
fakeliampayne: ببخشیییییید نمیتونم مقاومت کنمممممم
niazkilam: ما باید یه جوری اینو کنترل کنیم
fakeliampayne: شاید اگه بریم بیرون و یکیو به فاک بدیم حالمون خوب شه
niazkilam: وات د فاک
niazkilam: باشه رفیق
fakeliampayne: اوه نه من چی گفتم
fakeliampayne: تو هیچوقت بهم نمیگی رفیق
niazkilam: مشکلی نیست رفیق
fakeliampayne: زین
niazkilam: چی شده رفیق؟
fakeliampayne: این بخاطر اینه که پیشنهاد سکس دادم
niazkilam: چی باعث شده که این فکرو بکنی رفیق؟
fakeliampayne: بس کن خواهشا، حس گنده بودن بهم دست میده و این خیلی مزخرفه، من میخوام بیبیه تو باشم
niazkilam:
niazkilam:
fakeliampayne: دوباره نه :(
niazkilam:
niazkilam: همیشه بیبیه من باش
*همیشه سکسی باش :/*
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1