niazkilam: لیام
niazkilam: لی...ام
niazkilam: لیام فاک من گند زدم من گند زدم گند زدم
niazkilam: نمیدونم چیکار کنم گند زدم میخوام بمیرم میخوام بمیرم میخوام مرده باشم
fakeliampayne: واااو واااو!! بیبی چه اتفاقی افتاده چی شده؟
niazkilam: من به همه چی گند زدم من همین الان زندگیمو خراب کردم
niazkilam: من یه آشغال بی ارزش فاکی ام من نمیتونم هیچ کاری رو درست انجام بدم
niazkilam: من نمیتونستم...بنویسم
niazkilam: بعد برای الهام گرفتن به چپترای قبل نگاه کردم
niazkilam: خیلی ازشون بدم اومد لیام
niazkilam: من خیلی بی استعداد و بی ارزشم
niazkilam: من یه آشغالم
fakeliampayne: عزیز دلم خواهش میکنم، تو آشغال نیستی تو بی ارزش نیستی تو مهمترین آدم تو کل زندگی منی، تو با استعدادی ، تو بلدی با کلمات بازی کنی و این منو شوکه میکنه چون تو نمیتونی دهنتو باز کنی و این کلمات رو با مردم به اشتراک بذاری، ولی از یه نظر، این نشون میده من چقدر خوش شانسم، چون نه تنها من تورو -جذاب ترین و باهوش ترین پسر دنیا رو - دارم، بلکه شانس اینو دارم تا افکار قشنگتو بشنوم و تو خیلی خیلی با استعدادی و این منو دستپاچه میکنه
fakeliampayne: خواهش میکنم بخاطر من آروم باش خب؟ یه نفس عمیق از بینی بده تو و از دهان خارج کن
niazkilam: این کمکی نمیکنه، من هنوز دارم تو این توالت لعنتی گریه میکنم چون من کل هارد درایوم رو از عصبانیت مثل احمقا پاک کردم
fakeliampayne: تو کل هارد درایوتو پاک کردی؟ کل کتابتو؟
niazkilam: آره چون من خیلی رقت انگیزم
fakeliampayne: زین
fakeliampayne: خواهش میکنم بذار بهت زنگ بزنم
niazkilam: نه
niazkilam: نه نه نه نه نه نه نه نهههههههه
niazkilam: نه نمیتونم من دارم گریه و هق هق میکنم و خیلی آشفتم
niazkilam: من خیلی حال به هم زنم حتی زشت هم هستم میخوام بمیرم
fakeliampayne: من صدای تورو از پشت گوشیم قطع میکنم خب؟ فقط بذار بهت زنگ بزنم باشه؟ ما شماره تلفنامونو به همین دلیل رد و بدل کردیم لاو
niazkilam: من
niazkilam: خیلی خب
زین روی زمین سرامیکیه کافی شاپی که عملا توش زندگی می کرد نشست، اون به نایل گفته بود دیگه به اونجا نیاد تا اون بلوندی نتونه ببینتش، اونجا یه لژ کوچیک، یه سرویس بهداشتی خانوادگی با یه توالت، سینک و یه جا برای تعویض پوشک بچه وجود داشت. زین رو به روی دیوار زیر قسمت تعویض پوشک بچه نشسته بود، زیر سایه ی کوچکی که اونجا درست شده بود، زانوهاشو تو سینش جمع کرده بود، گوشیشو محکمتر تو دستای لرزونش فشار داد. اشکاش با سرعت از چشمای داغ و قرمزش پایین میومدن، جوری که قطره های اشک روی کف زمین شطرنجی شکل اونجا میریخت
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1