niazkilam: لی...ام
niazkilam: لی...ام..کمـ..کم کن
niazkilam: من همین الان بهت نیاز دارم بهت نیاز دارم بهت نیاز دارم خواهش میکنم خوب باش خواهش میکنم خوب باش
fakeliampayne: اوه وااو وااو چی شده؟
niazkilam: من فقط...همین الان...بدترین خواب زندگیمو دیدم، من باید همین الان پیشت باشم تا مطمئن شم حالت خوبه یا نه
fakeliampayne: من خوبم لاو، همه چیز رو به راهه اون فقط یه خواب بوده
niazkilam: توی لعنتی مردی
niazkilam: تو مثل حدید تومور مغزیتو از من پنهون کردی
fakeliampayne: جی جی؟
fakeliampayne: تا جایی که اطلاع دارم وضعیت جسمم کاملا رو به راه و سالمه و تا صد و سه سالگی عمر میکنم
niazkilam: لعنتی اون خواب حال منو افتضاح کرد، ازش متنفرم متنفرم که مرده من خیلی دلم براش تنگ شده لیام من دلم براش تنگ شده و این منو داغون میکنه دلم براش تنگ شده دلم براش تنگ شده دلم برای بهترین و تنهاترین دوست زندگیم تنگ شده
fakeliampayne: زین :(( نفس عمیق بکش، همه چیز درست میشه، میدونم این اذیت میکنه ولی تصور کن که اون چقدر درد کشید، من مطمئنم که اون الان خوشحالتره و داره از اون بالا تورو نگاه میکنه، تو همین الان قلب منو شکستی و خب نمیتونم تصور کنم که اون الان چه حسی داره
niazkilam: من یه آدم لعنتی ام
niazkilam: توی عوضی درست همونطور که اون مرد مردی و من در حالی که داشتم در حد مرگ گریه میکردم از خواب پریدم، خواهش میکنم نمیر من به جز تو هیشکیو ندارم خواهش میکنم نرو خواهش میکنم نرو
fakeliampayne: بیبی، من جایی نمیرم
fakeliampayne: انقدری تورو دوست دارم که نخوام جایی برم
niazkilam: قفپمنکنتسثسیسح
fakeliampayne: میتونی درمورد خاطرات خوبی که با جی جی داشتی حرف بزنی تا حالت بهتر شه؟
niazkilam: فکر کنم بتونم
niazkilam: اون همیشه درمورد کتابایی که میخوند برام حرف میزد، اون خیلی کتاب میخوند، من میخواستم یه کتاب براش بنویسم ، قبل از اینکه بمیره، ولی... آره... اون شخصیت های فرعی رو بیشتر از اصلیا دوست داشت، واقعا درگیر داستانا میشد و این برای من شگفت انگیز بود که ببینم چقدر لا به لای داستانا گم میشه
niazkilam: اون یه بار منو به سفورا برد و ما تقریبا دو ساعت اونجا بودیم، و یادمه رژ لبی که برای تست پشت دستش مونده بود مثل نقاشی ون گوگ شده بود
*سفورا یه برند و فروشگاه لوازم آرایشه*
niazkilam: اون چیرلیدر بود، نمیدونم بهش اشاره کرده بودم یا نه، اون اومد پیش من و مکالمشو با زبان اشاره شروع کرد و اون حالت گاردی که به خودم گرفته بودمو از بین برد چون هیچکس تاحالا قبل از اون باهام حرف نزده بود، بهم گفت میخواد باهام دوست بشه چون منو دور و بر مدرسه دیده بود و فکر میکرد من چیزی تو خودم دارم که جی جی نامشهور رو کنترل میکنه
niazkilam: اوه من یه ماجرای خنده دار دارم
niazkilam: اون با یکی تقریبا قرار میذاشت اما نه در اون حد جدی چون همیشه بین من و بقیه ، من رو انتخاب میکرد
fakeliampayne: خیلی شیرینه
niazkilam: میدونم ولی گوش بده
fakeliampayne: 👂
niazkilam: با این پسر قرار میذاشت و یه بار وقتی که داشت آماده میشد از اتاق آرایش یا هرچیزی که اسمش هست دویید بیرون
niazkilam: و پسره اومد و خیلی سفت بغلش کرد
fakeliampayne: اوووووه شتتتت فهمیدم چه اتفاقی افتااااد
niazkilam: آرایشش مالید به پیرهن سفید پسره و جی جی برگشت نگام کرد و دوتامون ترکیدیم از خنده
niazkilam: و چون مدلی که من میخندم بدون صدائه و فقط بدنم میلرزه پسره اینجوری بود" این داداشمون بدجوری اشتباه زده" و جی جی کل شب استرس این رو داشت که پسره متوجه آرایش رو لباسش بشه
niazkilam: و دیگه هیچوقت باهاش حرف نزد چون خجالت میکشید
niazkilam: وااای اون خیلی کم میخندید و وقتی خجالت میکشید دماغشو چین میداد
fakeliampayne: کاش میشناختمش اون خیلی فوق العاده به نظر میرسه
niazkilam: اون بهترین بود
niazkilam: تو درست میگفتی من الان حالم بهتر شده
fakeliampayne: تو فقط باید به خاطرات خوبتون بیشتر از خاطرات بدتون فکر کنی
niazkilam: میشه یه چیز افتضاحو بگم؟؟
fakeliampayne: چرا که نه؟
niazkilam: خب مثلا
niazkilam: نمیدونم چجوری توضیحش بدم
niazkilam: من احساس میکنم که یه فرشته محافظ دارم
niazkilam: و جی جی داشت امتحانش میکرد و تو بهتر هستی
niazkilam: چون هرچقدرم که جی جی رو دوست داشته باشم ولی احساس میکنم تو برای من اینجا هستی و اون فقط اشتباه انتخاب شده بود یا یه چیزی مثل این. مرگ اون به بهشت رسید چون اون آدم مناسبی برای من نبود، ولی تو هستی
fakeliampayne: این افتضاح نیست
fakeliampayne: اتفاقا خیلی فکر قشنگیه
fakeliampayne: من فرشته نیستم ولی حتی خدایان هم نمیتونن ما دوتارو از هم جدا کنند
*خوار نکته😭😭😭*
niazkilam: فاک من عاشقتم
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1