niazkilam: خب این اتفاقیه که افتاد
niazkilam: من داشتم طرح اولیه کتابم رو توضیح میدادم
niazkilam: و ناشرها با سرشون حرفمو تایید میکردن
fakeliampayne: اونا خوششون اومد؟
niazkilam: گوش بده
fakeliampayne: 👂
niazkilam: اونا همشون گوششون به من بود
niazkilam: منم یه مترجم داشتم که زبان اشاره خونده بود و این کصشرا
niazkilam: و لحظه ای که اشاره کردم داستانم درمورد عشق دوتا پسره داد همشون رفت هوا
niazkilam: تاحالا تو زندگیم انقدر زود از جایی بیرون نشده بودم
fakeliampayne: چییییییییییی
fakeliampayne: خیلی مزخرفه وات د فااااک؟؟؟
niazkilam: قبلا بهت گفته بودم ادبیات گی ها به فروش نمیره
fakeliampayne: این خیلیییی هموفوبیکهههه
niazkilam: لیام تو هیچوقت رفتار هموفوبیکا رو تجربه نکردی
niazkilam: نه تا وقتی که دنده هات فرو نرفته و از دماغت خون سرازیر نشده و تو احساس کنی داری تو رختکن باشگاه مدرسه میمیری....تو رفتار هموفوبیکا رو تجربه نکردی
fakeliampayne: بیبی...وای خدا
niazkilam: متاسفم، میدونم قرار نیست سر اینکه کی بیشتر اذیت شده مسابقه بدیم، و رفتار هموفوبیکا با هم فرق میکنه، ولی تو تازه از چهار ماه پیش تفکر گی وارتو شروع کردی
niazkilam: من از لحظه ای که عشق ساده رو تجربه کردم با این قضیه کنار اومدم
niazkilam: پس خواهش میکنم نیا درمورد چیزی که فکر میکنی هموفوبیکه نظر بده
fakeliampayne: فرشته ی من، من خیلی دوست دارم میخوام گریه کنم اصن میخوام این هواپیما رو بدزدم و برگردم تا بغلت کنم
fakeliampayne: فاک من خیلی ناراحتم
fakeliampayne: چطور کسی میتونه بهت آسیب بزنه؟ توی لعنتی خیلی آروم و مهربونی
fakeliampayne: من خیلی عصبانی ام
fakeliampayne: تو خیلی خوشگل و بخشنده ای، چرا باید کسی از قصد بیبی ای مثل تورو اذیت کنه؟ خدایااا خیلی عصبی ام
niazkilam: ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
fakeliampayne: نه من فقط خیلی تورو دوس دارم و فکر کردن به اینکه کسی تورو اذیت کرده خیلی عصبیم میکنه
niazkilam: مهم نیست...پرواز چطوره؟
fakeliampayne: در حد فااااک حوصله سر برههههه
fakeliampayne: اونا حتی یه فیلم نذاشتننننن
niazkilam: چطور جرات کردن؟؟
fakeliampayne: دقیقااا، دارم آهنگ مینویسم و این رسما داره منو به فاک میده چون نمیتونم از گیتارم استفاده کنمممم
fakeliampayne: اه اه اه
niazkilam: میتونیم چیزو امتحان کنیم
niazkilam: امممم
niazkilam: بیخیال
fakeliampayne: نه بگو
niazkilam: مهم نیست
fakeliampayne: 😨زیییین باید بهم بگییی
niazkilam: میخواستم پیشنهاد بدم فیس تایم کنیم ولی این ایده خیلی احمقانه ایه هاها
fakeliampayne: لنیکمجتسبومدکمپبی
fakeliampayne: آره آره آرههههههههه
fakeliampayne: یس بیبی لعنتی منننن، میخوام صورت خوشگلتو ببینممممم😭😭😭😭
niazkilam: باشه، اممم...آره، باشه
fakeliampayne: آره؟
niazkilam: آره
fakeliampayne: فااااااک آره الان زنگ میزنمممم
incoming facetime from lima bean 💕
زین به صفحه گوشیش خیره شد، قلبش تو سینش میکوبید، میتونست صورت خودشو تو صفحه ببینه، افتضاح به نظر میومد، نمیتونست با لیام حرف بزنه، حتی نمیدونست چرا این پیشنهادو داده بود، حس احمق بودن میکرد، باید گوشیش رو یه قدم اونور تر میذاشت تا همینجوری به زنگ زدن ادامه بده
زین رفت عقب، ستون مهرش به دیوار اتاقش چسبید، آرامش بزرگی سر تا پاشو در بر گرفت، اون روز بدی با ادیتورها و ناشرها داشت، ولی نمیخواست لیام بفهمه چقدر اذیت شده، لیام به اندازه کافی نگرانش بود، زین نمیخواست استرس بیشتری بهش بده
بی صدا به گوشیش خیره شد تا اینکه سایلنت شد، یه نفس عمیق کشید، چشماش رو بست، و شروع کرد تا ده شمردن، وقتی به عدد نه رسید، چشماش رو باز کرد و دروغی که تو سرش بود رو اجرا کردniazkilam: زنگ زدی یا نه؟
fakeliampayne: زدم و تو جواب ندادیییی
niazkilam: چی؟؟؟ گوشی من که هیچ تماسی دریافت نکرد
fakeliampayne: خیلی خبببب
fakeliampayne: نمیشههههه
fakeliampayne: دوباره زنگ میزنمممم
fakeliampayne: هیچکدومشون جواب داده نمیشهههه
niazkilam: شت خیلی عجیبه، شاید بخاطر وایفای هواپیماس
fakeliampayne: اوه آره راست میگی
niazkilam: متاسفم :( میدونم خیلی منتظرش بودی
fakeliampayne: آره بودم :((( صورت تو منو خوشحال میکنه
niazkilam: متاسفم لی، شاید بعدا...باشه؟؟
fakeliampayne: قول میدی؟
niazkilam: قول میدم
و زین تا به حال بیشتر از این احساس گناه برای دروغ گفتن به کسی نداشت
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1