fakeliampayne: بیداری؟
fakeliampayne: من حوصلم سر رفتهههههه فاک از بیخوابی متنفرم، الان نشستم منتظرم تا بیدار شی
fakeliampayne: ساعت ده و دوازده دقیقس، تو معمولا این موقع بیداری، کجایی؟
niazkilam: همینجا
niazkilam: ببخشید داشتم قهوه درست میکردم
fakeliampayne: صبح بخیر! پسر من چطوره؟
niazkilam: بدک نیستم، خوبم
fakeliampayne: فقط خوب؟ خیلی خوب به نظر نمیرسی
niazkilam: آره
fakeliampayne: زی، بهم بگو چی شده :(
niazkilam: همه چی رو به راهه، نمیخوام مزاحمت بشم
fakeliampayne: من فقط یه آدم مجازی ام
fakeliampayne: بهم بگو، خواهش میکنم
niazkilam: فقط
niazkilam: احساس مزخرفی دارم
niazkilam: من همیشه احساس مزخرفی دارم
niazkilam: ولی الان بیشتر احساس مزخرفی دارم چون همه دوستات زیادی بهم اعتماد کردن
niazkilam: و من احساس میکنم اونا دارن ازم استفاده میکنن چون من ساکت و مهربونم
niazkilam: من فقط نمیخوام ازم استفاده شه
fakeliampayne: لاو، میدونم دوستای من میتونن چیز باشن، اممم، کلمش چی بود؟ اونا واقعا حد و حدود شخصی حالیشون نمیشه، لحظه ای که تورو ببینن تورو به عنوان بهترین دوستشون انتخاب میکنن، میتونم قول بدم که اونا ازت استفاده نمیکنن، اونا دوس دارن چیزای مختلفی بهت بگن چون میدونم تو یه آدم سطح بالا و محترم برای کنار اومدن با مشکلاتی، و من این ویژگیتو دوس دارم
fakeliampayne: صبر کن ببینم اون کونیا چه رازایی به تو گفتن و به من نگفتن؟
niazkilam: این یه رازه نمیتونم بهت بگم، تو معنی کلمه راز رو میدونی؟
fakeliampayne: آره ولی من بهترین دوستتم پس این قوانین برای من شکسته میشه مگه نه؟
niazkilam: اشتباه زدی دیگه
niazkilam: لویی بهترین دوست منه
fakeliampayne: آخ
fakeliampayne: این درد داشت زین مالیک
fakeliampayne: صاف وسط قلبم
niazkilam: ¯\_(ツ)_/¯
fakeliampayne: تو تا یه دقیقه پیش ناراحت بودی چی شد تو یه ثانیه یهو انقدر بی رحم شدی؟
niazkilam: من بهت گفتم لویی بهترین دوستمه و یهو انرژی گرفتم
fakeliampayne: فاک درسته
ESTÁS LEYENDO
pretty boy (Persian Translation)
Fanfic[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1