زین به اون طرف نگاه کرد، لیام با یه دفتر و خودکار رو زمین نشسته بود، گیتار آکوستیکش روی پاش بود و بیرحمانه مینواختلبخند زد و برگشت سراغ کار خودش، یه پاراگراف طولانی درمورد اینکه چطور متوجه میشین عاشق شدین نوشت، و این همون حس بود
لیام یه کوچولو خوند، در حال تست کردن و جا به جا کردن نوت های اهنگی بود که به طور غافلگیرکننده ای درمورد زین نوشته نشده بود، این حرفیه که خود لیام زده بود، اما هروقت چیزی بهش الهام نمی شد، زین میتونست ببینه که لیام داره بهش نگاه میکنه و ناگهان یه ورس جدید مینویسه
معمولا، وقتایی که زین سراغ نوشتن میرفت، پخش کردن موزیک لایبرریش کمکش میکرد تا اون سکوت کاهش پیدا کنه، ولی حالا که لیام اونجا بود نیازی به اون نداشت، اون یکیو داشت که براش آهنگ بخونه، رادیوی شخصی خودش بود، هرچند تنها آهنگی که لیام از دریک بلد بود hotline bling بود، ولی بازم تلاششو میکرد، و زین با تمام قلبش ازش قدردانی میکرد
"فاک، دارم از تشنگی خشک میشم" لیام یکدفعه بلند شد، به جایی که زین نشسته بود نگاه کرد، متوجه شد که قهوه ی تو فنجونش به طرز خطرناکی کم شده "تو چیزی نمیخوای؟"
زین به ماگش نگاه کرد، ولی بعد متوجه شد که دیروقته، و اگه یه فنجون دیگه کافئین بخوره مثل لیام بیخوابی میگیره، پس فقط با مالوندن شونه هاش از لیام یه ژاکت خواست، لیام بهش لبخند زد، و میخواست بهش بگه دوسش داره، به عنوان یه یادآوری فقط... ولی به این نتیجه رسید که نیازی به کلمات نداره
لیام یه بطری آب معدنی از یخچال برداشت، و به جای اینکه بره و از تو کمدش سوییشرت برداره، به سادگی کنار پسر کوچیکتر نشست و اونو نشوند رو پاش، و دستاشو دور کمر زین حلقه کرد
"کتابت چطور پیش میره؟ چیزای خوبی مینویسی؟"
زین یه کوچولو شونه هاشو انداخت بالا، و بعد سرشو به چپ و راست تکون داد، برگه هاشو گذاشت کنار تا لیام نتونه ادبیاتی که درباره خودش بود رو بخونه
"میدونی، هری خیلی درمورد این چیزای ادبی مهارت داره و توش خوبه، اگه دوست داشتی میتونی ازش بخوای کمکت کنه، به عنوان یه پیشنهاد میگم" لیام شونه ی زینو بوسید و باعث خنده ی اون شد
زین برگشت سمت لیام تا اون بتونه دستاشو ببینه، و بعد پرسید "با قورباغه حرف زدی؟"
لیام تو زبان اشاره بهتر شده بود، براش سخت بود تا اسمارو بفهمه، پس، به هرکی یه اسم مستعار داده بودن، و قورباغه بیشتر از هرچیزی شبیه هری بود
"نه، ولی یکی از بچه های پردیس با کیرن اودنل دوسته و اتفاقا دو سال تو جنگل زندگی کرده، نمیدونم، به هر حال، اون هنوز کلبه رو داره، پس هری هنوز اونجاست، عجیب نیست؟ منظورم اینه که، هولی فاک، درمورد فرار کردن از مشکلات حرف میزنم"
YOU ARE READING
pretty boy (Persian Translation)
Fanfiction[COMPLETED] niazkilam: من لیاقت تورو ندارم fakeliampayne: تو لیاقت بیشتر از من رو داری fakeliampayne: لیاقت تموم ستاره های آسمون رو داری Ziam Mayne Fan-Fiction #1